نوشته های کاربران در قالب طنز و سرگرمی ۹۴

صفحه دوم نوشته های کاربران در قالب طنز و سرگرمی 

سایت استخدام بخاطر نوع محتوای آن معمولا دوستانی را شامل می شود که جزو کارجویان و متقاضیان شغل به حساب می آیند، و بنا به ظرفیت های موجود بازار کار طبیعتاً همه متقاضیان فرصت شغلی مناسب خود را بدست نمی آورند.
به همین خاطر تقریباً اکثر کاربران از عدم بدست آوردن فرصت شغلی مناسب نگران و ناراحت بوده و در قسمت نظرات، مرتباً نگرانی خود را در قسمت نظرات سایت درج می کنند، همچنین دغدغه کارجویان بخاطر عدم رعایت ضوابط مورد نیاز در آزمونهای استخدامی در برخی ادارات و ارگانها باعث شده قسمت نظرات شامل نظراتی باشند که نوعی احساس یاس و نا امیدی را در سایت به خوانندگان القا می کنند، به همین خاطر با ارسال نظرات برخی دوستان در قالب طنز سعی کردیم با شکستن جو موجود، در کنار ارائه اطلاع رسانی مناسب از فرصت های شغلی در سطح کشور، شاهد فضای سرشار از شادی و نشاط در بین کاربران و کارجویان نیز باشیم.
البته باید به این نکته توجه داشته باشیم که قالب طنز در نوشته ها با سبک طنزهای نامناسب محاوره ای تفاوت داشته و بخاطر عمومی بودن سایت باید مطالبی در سایت ارسال شود که مناسب شخصیت کاربران محترم سایت بوده و طنزهایی که در آن به نوعی به برخی هموطنان توهین یا بی احترامی شود شایسته کاربران نخواهد بود.
بنابراین لطفاً از ارسال مطالب طنز در قسمت نظرات مطالب دیگر خودداری کرده و از این بخش بعنوان نوعی زنگ تفریح دوستان بعد از مطالعه آگهی های استخدامی استفاده شود.

لینک صفحه اول نوشته های کاربران در قالب طنز و سرگرمی

تدریس خصوصی آیلتس

دیدگاه ها (۳۳,۶۷۶)

  1. انسی گفت:

    رفتی و همچنان به خیال من اندری

    گویی که در برابر چشمم مصوری

    فکرم به منتهای جمالت نمی‌رسد

    کز هر چه در خیال من آمد نکوتری

    تو خود فرشته‌ای نه از این گل سرشته‌ای

    گر خلق از آب و خاک، تو از مشک و عنبری

    ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست

    کز تو به دیگران نتوان برد داوری

    با دوست کنج فقر بهشتست و بوستان

    بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری

    چندان که جهد بود دویدیم در طلب

    کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری

    سعدی به وصل دوست چو دستت نمی‌رسد

    باری به یاد دوست زمانی به سر بری

  2. انسی گفت:

    خورشید دل‌آرای حسین، ثانی احمد / باشد علی‌اکبر، گل فرخنده سرمد

    هم‌نام علی باشد و بر فاطمه دلبر / این مظهر حق باشد و گل بانگ محمد . . .

    ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان مبارک باد

  3. انسی گفت:

    به گمانم در زندگی هر آدمی باید” یک نفر” باشد
    فقط باید “یک نفر” باشد
    یک آدم
    یک دوست
    یک همدم
    یک رفیق
    یک نفر که جویای حالت باشد
    که نگرانت باشد
    که تو را بهتر از خودت بشناسد
    یک نفر که شماره اش را بگیری و بگویی “حالم بد است”
    شنیدن ِ همین یک جمله کافیست تا کار و زندگی اش را تعطیل کند و به سرعت ِ باد خودش را به تو برساند
    آخر ِ خوشبختی ست که یک نفر در زندگیت باشد
    که تنها نباشی

  4. انسی گفت:

    دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
    که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی

    تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟
    بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟

    انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست
    سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی

    من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم
    بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی

    غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی
    دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی

    حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟
    حیف از این نیست که تو این همه تنها بشوی؟

    نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب
    دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی

  5. انسی گفت:

    میگن وقتی به شونه های یه مرد میزنی
    باید ازش خاک بلند بشه
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    ولی من هرچی زدم به جز پنکک چیزی بلند نشد

  6. انسی گفت:

    از سنتون دو تا کم کنید…
    .
    .
    .

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    حالا ۲تا اضافه کنید میشه سنتون !!!
    یه بار امتحان کن ، منم اولش باورم نمیشد !

  7. انسی گفت:

    دانشمندان ناسا طی تحقیقاتی متوجه شدند که در مریخ الکل و یخ وجود داره…
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    یعنی ما برای زندگی در مریخ فقط باید ماست موسیر و چیپس و قلیون ببریم !!!!
    بایه شلوار کردی

  8. انسی گفت:

    مرد باس همیشه دو جاش کبود باشه!!!
    .
    یکی پا چشش!!!
    .
    یکی هم روی دستش!
    .
    هرچی خانمش گفت دستشو محکم بزنه رو چشمش و بگه چشم !!
    .

    وقتی برگشت و خانمش نتیجه را پرسید محکم بزنه رو دستش بگه آخ یادم رفت !!

  9. انسی گفت:

    دوستان روایتی رو خوندم که حیفم اومد شما رو بی نصیب بذارم
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    «هرکس پانزده روز اول و پانزده روز آخر ماه رمضان را روزه دار باشد
    گویی کل ماه رو روزه دار بوده»

    بــــه بــــه

    چه روایت قشنگ و به درد بخوری بود

  10. انسی گفت:

    گر خوشبختی را برای یک ساعت می خواهید ، چرت بزنید.

    اگر خوشبختی را برای یک روز می خواهید ، به پیک نیک بروید.

    اگر خوشبختی را برای یک هفته می خواهید، به تعطیلات بروید.

    اگر خوشبختی را برای یک ماه می خواهید ، ازدواج کنید.

    اگر خوشبختی را برای یک سال می خواهید ، ثروت به ارث ببرید.

    اگر خوشبختی را برای یک عمر می خواهید ،

    یاد بگیرید کاری را که انجام می دهید دوست داشته باشید …

  11. انسی گفت:

    جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی

    بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی

    صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم

    یا نامه نمی‌خوانی یا راه نمی‌دانی

    گر نامه نمی‌خوانی خود نامه تو را خواند

    گر راه نمی‌دانی در پنجه ره دانی

    بازآ که در آن مجلس قدر تو نداند کس

    با سنگ دلان منشین خود گوهر این کانی

  12. انسی گفت:

    دانشمندان با تشکیل گروه های تخصصی درحال تربیت حیواناتی هستند
    که پلاستیک ریخته شده در طبیعت را بخورند
    و هضم کنند

    چون
    از تربیت انسان هایی که
    پلاستیک را در طبیعت نریزند
    تقریبا ناامید شده اند!!!

  13. انسی گفت:

    برروی زمین و آسمان ها و کرات
    در بین مناجات و تمام کلمات
    زیبا تر از این دعا ندیده است کسی
    بر خاتم انبیاء محمد صلوات…

    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ

  14. انسی گفت:

    اثرات شادی:

    یک گروه از دانشمندان استرالیائی برای مطالعه اثرات شادی بر سلامت انسان دست به آزمایش جالبی زدند.

    آن ها خون تعدادی از مبتلایان به افسردگی را به یک گروه شش تایی از خوکچه های هندی تزریق کردند و مشاهده کردند که هر شش خوکچه پس از دو ساعت مردند.

    در مرحله بعد خونی را که از انسان های بسیار شاد و با نشاط گرفته شده بود را به شش خوکچه دیگر تزریق کردند و دیدن بعد از دو ساعت همه شش خوکچه باز هم مردند.

    بعد فهمیدن که اصلا خون آدم به خوکچه نمیسازه.

  15. انسی گفت:

    یه سوال واقعن ذهنمو درگیر کرده…

    اصلن قرار نیست تو این سریال شمعدونی اتفاق خاصی بیفته؟!؟

    والا مردیم از بس قهر و آشتی مسخره ی عطا و هوشنگو دیدیم!!!

    مسئولین……!

    عیب نداره به پزشکا میگم دست به کار شن!!!

  16. انسی گفت:

    دیگه تصمیم گرفتم به جای این جوکای مسخرم
    یکم فلسفی بحرفم

    هرکى پایه هست بیاد راجع به ایدئولوژی رفتارهاى ساختار گرایانه

    از رهیافت هاى مدرن پوپولیستى در جوامع توسعه نیافته ی تاتوئست با

    رویکرد انتقادى مکتب فرانکفورت از دید

    روشن فکرهاى بلشوییست ونئوکینزی ها و چپى هاى سوسیالیسم بحث کنیم
    ^__^

  17. انسی گفت:

    الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم
    بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم
    پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم
    زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که
    بخشیده می شویم و در مردن است که حیات ابدی می یابیم.

  18. انسی گفت:

    باز هم صبح شد پروردگارا:
    باز هم صبح شد از اینکه یکبار دیگر مرا لایق حیات دانستی سپاسگذارم
    از اینکه فرصت یک شروع مجدد را به من عطا کردی متشکرم
    از تو میخواهم به من درک و درایتی بیش از پیش ببخشی تا امروز اشتباهات دیروز را تکرار نکنم و فرصتهایی که در اختیارم قرار میدهی را از دست ندهم
    و از یاد نبرم ک شاید
    فقط برای امروز بتوانم دوستانم را دوست بدارم

  19. •‿◐ قرمــــــــــز •‿◐ گفت:

    به ﻳﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻡ ﻧﻮﺷﺘﻢ “:ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺎﻭﻱ .”

    ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ میگه : ﺷﻤﺎ ﻛﻲ ﻫﺴﺘﻲ ؟ ﻣﻨﻮ ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﻲ؟

  20. •‿◐ قرمــــــــــز •‿◐ گفت:

    قابل توجه اونایی که میگن: گوجه سبز عشقشونه.
    عشقی که تو ۱۲ ماه سال فقط ۱ ماه پیشت باشه تازه اونم اگه پولشو داشته باشی عشق نیست که!!!!!
    عشق یعنی سیب زمینی سرخ کرده.
    اصلا وجود دائمیش منو کشته!!!

  21. •‿◐ قرمــــــــــز •‿◐ گفت:

    پشت ماشینم زدم فروشی شمارمم نوشتم..
    تو ترافیک یارو زنگ زده بهم میگه:
    آقا این ماشین سمت چپیه خیلی بد رانندگی میکنه،
    تو بپیچ جلوش منم از پشت میچسبونم بهش حالشو بگیریم

  22. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی- زن نمونه اینجوری گفت:

    مصاحبه یک زن نمونه

    شما موفقیتتونو مدیون چه کسی هستین>؟

    خونواده همسرم

    همشو مدیون خانواده شوهرم هستم
    تمامی تلاشمو ب کار بستم تا چششون دررررررراد

  23. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی- حواستون باشه ها ینی گفت:

    من تحقیق کردم توو افریقا اصن نمیدونن طلاق چی هس
    ب این قرتی بازیا اصلا اعتقاد ندارن

    زنشون ی ذره ک پررو میشه
    میخورنش

  24. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی- شست و شو بلدین؟؟؟؟؟؟؟؟ گفت:

    مادر دوماد:

    عروس خانوم بغیر از خیاطی چه کار دیگه ایم بلده؟

    مادر عروس:

    شست و شوووو

    دخترم میتونه در عرض ۱۰ ثانیه کل خونوادتون رو بشوره بذار کنار

  25. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی- مادرت قربون زرنگیات الهی گفت:

    پسره با افتخار نوشته:
    ۹۵ درصد ما پسرا
    با دوس دخترامون ازدواج نمیکنیم

    .

    یکی نیس بش بگه:

    اخه شتر مرغ حالا با دوس دخترتم ازدواج نکنی

    با دوس دختر بقیه ک ازدواج میکنی

    جوجه اردک زشت احساس زرنگیم میکنه خاک توو سر

  26. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی- فدایی داری داداشششششش گفت:

    ➡➡تست چشم پزشکی➡➡
    این پست رو با چشم چپ بخون!
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    فدای چشمک زدنتون
    بسه دیگه خجالت میکشم

  27. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی- حالا که حرف توبه شد گفت:

    توبه کردم که دگر عاشق خوبان نشوم
    آخه نیست که اونام عاشقم نمیشن
    اینه که ضایع میشم ^_^
    .

  28. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی- یکی هست . . . . گفت:

    ﯼ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺘﺎﻣﻮ ﻻﯾﮏ ﻣﯿﮑﻨﻪ
    ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻗﻠﺒﻢ ﻣﯿﺮﻩ ﺭﻭ ﻫﺰﺍﺭ . . .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    ﻣﻨﻢ ﺑﻼﮐﺶ ﮐﺮﺩﻡ !
    ﻭﺍﻻ ﺷﻮﺧﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺲ « ﻗﻠﺒﻪ» ﺩﺭﺩﺑ ﮕﯿﺮﻩ ﮐﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻩ ؟
    .

  29. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی- وظیفه شناسی تا این حد؟ گفت:

    دختره پست گذاشته مرسی که شهریوری ام
    باباش کامنت گذاشته : خواهش میکنم وظیفم بود

  30. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی- نکن اقا گفت:

    پـــشت هـــر آدم مـــوفـــقی..
    کــــلی ایــــرانی دارن غــــیبـــت میکــنن 🙂

  31. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی- مزخرفه گفت:

    همش مزخرفه ک میگن دخترا آهن پرستن
    من خودم یه هفته است دو تا تیرآهن خریدم هیچ دختری طرفم نمیاد;-)
    .

  32. انسی گفت:

    شب شادی است امشب مه پر فروغ شعبان

    غزل ولا بخوانید که رسیده شاه شاهان

    ز ولایت حسینی شده خرم اهل ایمان

    به صفای آن گل تر صلوات می فرستم

    قدم امام سوم به مدینه نور بخشید

    پس از آن به روز چهارم قمری سرور بخشید

    شد عیان رخ ابوالفضل که به شیعه شور بخشید

    به جمال ماه انور صلوات میفرستم.

    اعیاد شعبانیه تبریک و تهنیت باد

  33. انسی گفت:

    توج کردی هرچی اختراع میشه برای راحتی خانوماس
    لباسشویی * ظرف شویی *اتو *همزن *اب میوه گیری *سبزی خوردکن *جاروبرقی * وخیلی چیزای دیگه

    ولی برای راحتی مردافقط یه پیژامه درست شده که ادم روش نمیشه باهاش تادم در بره !!!

    تازه مهمون هم که میاد باید عین برق و باد عوضش کنی !!

    یاکشش درمیره یا خشتکش پاره میشه

    خانوم خونه ام هرموقع میخواد توالت رو تمیز کنه پیژامه ی آقاشون رو میپوشه لباسش کٍثیف نشه

  34. انسی گفت:

    رو بسته پودر لباسشویی دستی سافتلن نوشته لحظات رویایی با سافتلن!!!!!
    .
    .
    .
    .
    حالا سوال من اینجاس…

    چنگ زدن به زیرپوش چرک داداش ادم کجاش رویاییه؟هاااااااااا؟؟؟؟؟؟

  35. انسی گفت:

    تا حالا ب راه رفتن مارمولک دقت کردین؟؟؟

    دوقدم میره وایمیسه….

    باز چهار قدم میره وایمیسه…

    دوباره یکم میره وایمیسه…

    حالا میدونی چرا؟

    چون همش فک میکنه ی چیزی جا گذاشته

  36. انسی گفت:

    میگویند روزی کسی می آید نجاتمان میدهد ،وضعمان بهتر میشود.!!
    همه ی گرسنگان را طعام، هم ی فقیران رالباس نو میپوشاند.!!
    اما هیچکس نمیداند برای ذهنهای فقیر درمانی دارد یا نه؟؟؟
    ذهنهایی که بیشتر از غذا به بینش نیازمندند…؛

    این مردم گرسنه نیستند!
    .
    .
    ظهور در جمجمه هاست …
    نه جمعه ها…

    اللهم عجل لولیک الفرج.

  37. انسی گفت:

    مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت.

    نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او مردی شهوتران بود با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد هم ارضای شهوت.

    گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.

    او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند و از او قبلاً وقت مى گرفتند تا روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.

    از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.

    کارگران را یکى بعد از دیگرى گشتند تا اینکه نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایى ، حاضر نـشد که وى را تفتیش ‍ کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند.

    نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد.

    در حالی که بدنش مثل بید می‌لرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت: خداوندا گرچه بارها توبه‌ام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم و از خدا خواست که از این غم و رسوایى نجاتش دهد.

    نصوح از ته دل توبه واقعی نمود ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد. پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص ‍ شد و به خانه خود رفت.

    او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.

    چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم، و دیگر هم نرفت.

    هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.

    شبی در خواب دید که کسی به او می گوید:”ای نصوح! تو چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد.» همین که از خواب بیدار
    شد با خودش قرار گذاشت که سنگ هاى سنگین حمل کند تا گوشت هاى حرام تنش را آب کند.

    نصوح این برنامه را مرتب عمل مى کرد تا در یکى از روزها همانطورى که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟

    عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود خلاصه میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد.
    تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مى داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند.

    وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.

    رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید،

    نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.

    مامورین چون این سخن را به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.

    پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد، پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.

    چنان کردند و نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه که ذکرش رفت، ازدواج کرد و چون شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش ‍ نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته ام، مالم را به من برگردان.

    نصوح گفت : درست است و دستور داد تا میش را به او بدهند، گفت چون میش مرا نگهبانى کرده اى هرچه از منافع آن استفاده کرده اى، بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى.
    گفت: درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.

    آن شخص گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن میش است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند..

  38. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی ///سکوت گفت:

    از تفریحات روزانم اینه که:

    تو اتوبوس یهو از جام بلند میشم
    ملت که هجوم میارن به سمت صندلی خالی‌
    از جیبم موبایلم رو در میارم
    دوباره میشینم :))))))

  39. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی ///سکوت گفت:

    دختره ساعت باباشو میبره ساعت سازی درست کنه

    یارو بهش میگه به بابات بگو موتورش خرابه

    دختره میگه بابام موتور نداره، ۲۰۶ داره

    میگن یارو رفته تو ساعت دیواری
    هر یک ساعت به یک ساعت میگه

  40. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی ///سکوت گفت:

    به یه زنبوره میگن چرا عسل نمیدی؟؟؟

    میگه آخه دیگه گل پیدا نمیشه

    هرچی گل بوده استقلال خورده

  41. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی ///سکوت گفت:

    لحــظه ی رفــتـن

    ســکـوتـم عـــلامت رضـا نـبـود

    مــی خـــواسـتـــم دیگر مثلِ گذشته

    روی حــرفت حــرفی نیــاورم …

  42. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی ///غرور به سقف گفت:

    غــﺮور ﯾـــُﻌـــﻨـــﯽ:

    ⇝ تشنه ی دیدن
    همدیگه اییم \”
    \” اﻣــــــﺎ …
    ﺑـــــﻪ همدیگه نگاه
    نمیکنیم … ⇜

  43. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی ///چی خوردی؟؟؟؟ گفت:

    پلیس دهن یارو رو بو میکنه ، میگه عرق خوردی . . . !؟
    میگه ، نه به خدا زیاد حرف زدم دهنم عرق کرده 😐

  44. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی ///سلامتی عشق ایشون گفت:

    پسر ۱۲ ساله تو پیجش نوشته:
    بسلامتی عشقم که به زبون نمی آوری
    دوست داشتنت را…. بهت خرده نمیگیرم…!

    اونوقت من تو این سن که بودم، پلاستیک فریزر تو پام میکردم رو فرش لیز میخوردم

  45. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی ///دالی گفت:

    ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺰﺧﺮﻑ ﺗﺮﯾﻦ ﺑﺎﺯﯾﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ
    ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ تو مهمونی ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺩﺍﻟﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ،

    ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺗﻪ
    ﺗﻤﻮﻡ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺮﮔﺖ ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﻩ :||

  46. امیــــــــــــــــــــــــــــــــر علــــــــــــــــــی ///از اینور افتادن گفت:

    ڪـــــسے ڪہ دوســتـش مـے داریــــم ،

    هـر گـونـــــــہ حـقـــی نـسـبــت بـه مـــــا دارد !

    حـتـۍ ،

    حـــق ِ ایـنـڪـہ ، دیـــــگـــر دوسـتـمـــــان نـداشـته بـاشـــــــد . . .

  47. انسی گفت:

    ﻣﻦ زن بوﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺭﻡ ..…
    ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ ..…ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳـــﺖ
    ﺩﺍﺭﻡ…
    ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﺒﻨﺪ ﺭﻧﮕﯽ ﺭﻧﮕﯽ ﺳﺮﺧﻮﺵ
    ﻣﯿﺸﻮﻡ …
    ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ
    ﺑﻠﻨﺪ .… ﮐوﺗــﺂﻩ ﮐـــﻮﺗــﺂﻩ ﮐﻨﻢ
    ﻭ ﭼﯿﺰ ﺷﮕﻔﺖ ﺁﻭﺭﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻭﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩﻥ
    ﻫﺎ.…
    ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺍﺭﻏﻮﺍﻧﯽ ﻭﺁﺑﯽ ﻭﺯﺭﺩ
    ﻭﺻﻮﺭﺗﯽ ﻭﻗﺮﻣﺰ ﺑﭙﻮﺷﻢ .…
    ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻤﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩﻥ ..…
    ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﭘﺪﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ……
    ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﮐﻨﻢ……
    ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺷــﮏ ﺑﺮﯾﺰﻡ .……ﺁﺳﺎﻥ ﺑﺨﻨــــﺪﻡ ..…
    ﻫﻤﯿﻦ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ.…
    ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺎﺯﮎ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ
    ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ !!.………
    ♡ ♡
    تقدیم به بانوان
    بچه ای به مادرش گفت:
    اگر بهشت حق توست،چرا در دستانت نیست و زیر پاهایت قرار دارد؟
    مادر گفت:
    آن را زمین گذاشتم تا تو را در اغوش بگیرم!

  48. انسی گفت:

    رفیقان ، دوستان ، ده ها گروهند که

    هریک درمسیر امتحانند

    گروهی صورتک برچهره دارند ، به ظاهردوست اما دشمنانند

    گروهی وقت حاجت خاک بوسند ، ولی هنگام خدمت ها نهانند

    گروهی خیروشردرفعلشان نیست ،نه زحمت بخش ونه راحت رسانند

    گروهی دیده ناپاکند هشدار ، نگاه خودبه هرسو می دوانند

    براین بی عصمتان ننگ جهان باد ،

    که چون خوکند و بلکه بدتر ازآنند

    ولی یاران همدل ازره لطف ،

    به هرحالت که باشند مهربانند

    رفیقان رادرون جان نگهدار ،

    که آنها پر بهاتر از جهانند…

  49. تارا(مدیریت عزیز) گفت:

    درودد …امیدوارم شاد باشید و سلامت..
    ببخشید اگر امکانش هستش در مورد اگهی استخدام اموزش پرورش سال ۱۳۹۴ و صحت این اگهی و تاریخ ثبت نام اطلاعاتی بذارید ممنون میشم…برا دوستانم میخواستم….در سایت نگاه کردم نوشته بود صحت نداره…لطف میکنید اگر اطلاعات دقیقی داشتید برا منم بذارید..
    سپاس
    با تشکر….

    • MODIR گفت:

      سلام بر پزشک محترم سایت
      قرار است ازمون برگزار شود و مراحل اولیه اوکی شده و ظاهرا قطعی است

      و اطلاعاتی که داریم اینه که ظاهرا برای خرداد ماه ثبت نام خواهد بود ولی قطعی و رسمی نشده هنوز و باید صبر کرد تا رسما اعلام بشه

  50. تارا(دوستان خوبم معرفی دو کتاب) گفت:

    درودددد
    دو کتاب معرفی میکنم خواندنشون و…واقعا سبک زیبا در نوشتن و سادگی موج میزنه..
    فایل پی دی اف و صوتیشون هم در اینترنت موجود هستش…
    ۱……….من او را دوست داشتم…آناگاوالدا….
    ۲………..دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد…آناگاوالدا…

دیدگاه خود را به ما بگویید •‿◐ قرمــــــــــز •‿◐

پاسخ دادن به •‿◐ قرمــــــــــز •‿◐ لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.

کانال استخدام در تلگرام

› استخدام تهران

استخدام شهرستانها