آشنایی با کارآفرینان : ایوب پایداری (بنیانگذار میهن) : من فقط یک بستنی فروشم!

ایوب پایداری (بنیانگذار میهن) : من فقط یک بستنی فروشم!

ایوب پایداری مدیرعامل و بنیانگذار شرکت صنایع غذایی لبنی و بستنی میهن که با ایجاد ۵ هزار و۷۰۰ شغل در شهرستان اسلام شهر، درحال حاضر یکی از برندهای معروف صنعت بستنی کشور و خاورمیانه است، از جمله چهره های شاخص و استثنایی صنعت و تولید کشور است. او در برابر پرسش خبرنگار ما که چه انتظاری از دولت جدید که کابینه اش مدیران قدیمی و کارآزموده صنعتی کشور‌اند، دارید، می گوید: مانند دولت های قبلی هیچ انتظاری ندارم . من فقط یک بستنی فروشم.
جالب این است که این بستنی فروش طی سالهای اخیر رکوردهای درخشانی از خود بجای گذاشته و مسیر رو به توسعه ای را طی کرده است ، برعکس صنعتگران بسیاری که هم از توسعه ماندند و هم در واحدهای خود همچنان با هزار و یک مشکل درگیر هستند.
پایداری یا بزرگمرد کوچک صنعت بستنی کشور، در دیدار یدالهت صادقی رئیس سازمان صنعت، معدن و تجارت استان تهران از کارخانه قدیمی وی در شهرستان اسلام شهر، با ارائه فهرستی از تعداد نیروی شاغل و بیمه شده و حقوق پرداختی و هزینه بیمه پرسنل گفت: درحال حاضر تعداد شاغلان شرکت به ۵هزار و ۷۰۰ نفر رسیده که تنها یک قلم هزینه حق بیمه این افراد، ماهانه یک میلیارد و چهارصد میلیون تومان است.
وقتی باردیگر از وی پرسیدیم که این روند افزایشی با همه مشکلات سالهای اخیر و کمبود ارز و اعمال تحریم های شدید برای تامین مواد اولیه و ماشین آلات چگونه و با چه فرمولی به دست آمده، همان عبارت قبلی را تکرار کرد و گفت: من یک بستنی فروشم.
معلوم می شود که پایداری تمایلی به ارائه نسخه ای شفاف از وضعیت خود به دیگران ندارد. سرش توی کار خودش است و اصلا علاقه ای ندارد مشکلات را مطرح یا کالبد شکافی کند؛ آنچنانکه از ما می پرسد: چه مشکلی؟
با این حال این بستنی فروش در ادامه گفت وگو گاهی گلایه‌هایی را برزبان می‌راند: هر روز تمام وقت در بانک مرکزی برای ارز در حال دوندگی هستم ، چراکه این سنگر را باید حفظ کنم تا از سهمیه ارزی غافل نشوم، به ویژه برای تهیه کره که خیلی سخت است. یا اینکه می گوید: من از روز اول بستنی فروش بودم و یاد گرفتم به این دولت و آن دولت کاری نداشته باشم و تا به حال ۲۰ الی ۲۵ وزیر ، مدیر کل و مسئول ، استاندار و فرماندار و … دیده‌ام.
ایوب با سادگی خاص خود می افزاید: ما پولهای بستنی را روزانه جمع می کنیم و به بانک می دهیم و دوباره همین سریال و برنامه را فردا و فرداهای بعد تکرار می کنیم .
بستنی فروش معروف در بخش دیگری از صحبت هایش، از قیمت های فعلی محصولات لبنی و بستنی شکرگذاری می کند و می گوید: قدرت خرید مردم پائین آمده و به همین خاطر امسال ترجیح دادم با وجود افزایش ۱۵ درصدی قیمت ها از سوی دولت، همان مبلغ گذشته را از مصرف کننده بگیرم.
پایداری دلش برای دامدارانی که شیرخام آنها این روزها زیاد طالب ندارد می سوزد و می گوید: خدا بخواهد شیر خشک زیاد است و به داد ما تولیدکنندگان لبنی و بستنی رسیده و جای نگرانی نیست. اوایل سال که هوا خنک بود، کمی دغدغه بازار داشتیم ولی با هوای داغ یک ماه گذشته ، بستنی خوب فروش رفت و شاکریم .
مرد شماره یک صنعت بستنی از دولت جدید البته یک درخواست هم دارد: لطفا ارز را در همین وضعیت نگه دارید.
پایداری همچنین از بازار صادراتی بستنی میهن خبر می دهد و می گوید: ما به حق خودمان قانع ایم و حق ما بیشتر از سهم فعلی در بازار داخلی و صادراتی نیست.
مدیرعامل و بنیانگذار شرکت صنایع غذایی لبنی و بستنی میهن، در پایان این نکته را اضافه می کند که اگر مجموعه تولیدی میهن ۳ سال پیش دچار انشعاب نمی شد و خانواده پایداری ها به دو شرکت میهن و دومینو تقسیم نمی شدند، قطعا امروز جمعیت شاغل میهن به مرز ۷هزار و ۵۰۰ نیرو می رسید و به سهم ۹۰ درصدی بازار بستنی دست می یافت؛ هر چند برادران جدا شده از هم همچنان دوست و برادرند و فقط بچه ها کمی از هم فاصله گرفته اند.


 

آشنایی با کارآفرینان : احد عظیم‌زاده / بنیانگذار فرش عظیم زاده

من احد عظیم‌زاده هستم. در ۱۰ آذر ۱۳۳۶ در ده اسفنجان در شهرستان اسکو متولد شدم. هفت ساله بودم که پدرم را از دست دادم و یتیم شدم.

امکانات مالی‌مان اجازه نمی‌داد به مدرسه بروم و فقط پس از رفتن به کلاس اول مجبور شدم پشت دار قالی بنشینم و قالیبافی کنم. تا ۱۳ سالگی روزها قالی می‌بافتم و شب‌ها درس می‌خواندم. چاره‌ای نبود، وسع مالی ما جز این اجازه نمی‌داد.

خاک خوردم و زحمت بسیار کشیدم. در سال ۲بار بیشتر نمی‌توانستیم برنج بخوریم. یک بار روز ۲۱ ماه رمضان و بار دوم شب چهارشنبه‌سوری. آرزو داشتم یا خلبان شوم یا پولدار و برای رسیدن به این آرزوها بسیار زحمت کشیدم.

کارم را با به دوش کشیدن پشتی و قالی‌های کوچک و بردن آن از اسفنجان یا اسکو برای فروش آغاز کردم. در آغاز کار از هرکدام از آنها یک یا دو تومان (نه هزار یا ۲هزار تومان) سود می‌کردم. پنج سال اینچنین سخت کار کردم. بسیار دشوار بود. اما پشتکار و اعتقاد به هدف با توکل به خدا تحمل سختی‌ها را آسان می‌کرد. در ۱۸ سالگی توانستم ۲۰ هزار تومان پس‌انداز کنم، اما فشارها همچنان ادامه داشت تا این‌که مجبور به ترک تحصیل شدم.

غصه یتیمی چون باری سنگین به دوشم بود. (بغض می‌کند) یتیم هیچ‌کس را ندارد. کارمند، کارگر، بانکی، کاسب و هرکس دیگری شب که به خانه‌اش می‌رود دستی به سر و روی بچه‌اش می‌کشد. اما یتیم این محبت بزرگ را ندارد. شب‌ها، شب‌های جمعه پاهایش را در بغل می‌گیرد و به انتظار می‌نشیند. در انتظار آن کس که دستی به سرش بکشد…

در این فکر بودم که سرمایه‌ام را افزایش بدهم تا بتوانم کاری بکنم. می‌خواستم یک کارگاه فرشبافی راه بیندازم. سراغ پسرعموی پدرم رفتم و از او ۲۰ هزار تومان قرض کردم و ۶۰ هزار تومان هم از بانک وام گرفتم. سرمایه‌ام شد ۱۰۰ هزار تومان یعنی به اندازه یک تراول صد تومانی امروزی.

وقتی این پول دستم آمد تازه به فکر افتادم که چه بکنم. چه ایده جدیدی داشته باشم؟ ماه‌ها فکر کردم. آن روزها چون انقلاب پیروز شده بود تا ۲ سال به هیچ ایرانی پاسپورت نمی‌دادند. در این مدت فکر کردم و فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که با صادرات کارم را شروع کنم.

اما هیچ اطلاعاتی نداشتم. شنیده بودم آلمان مرکز تجارت فرش است. ویزا گرفتم و به هامبورگ رفتم و در یک مسافرخانه یا پانسیون مستقر شدم. به سالن‌ها و انبارهای فرش آنجا سرزدم و با سلیقه‌ها آشنا شدم. آنجا به من گفتند ثروتمندان برای خرید فرش به سوئیس می‌روند. ویزای ۱۵ روزه سوئیس گرفتم و به ژنو رفتم.
زبان هم نمی‌دانستم. در یک هتل با تاجری آشنا شدم و او ایده اصلی را به من داد: فرش گرد بباف. در آن دوران در ایران فرش گرد بافته نمی‌شد و

کیفیت تولید فرش و رنگ‌بندی‌ها هم مناسب نبود. چای و قهوه‌ام را خوردم و همان روز به ایران برگشتم.

به ده خودمان آمدم و ساختمانی اجاره کردم. دستگاه خریدم، با ۱۰ درصد نقد و بقیه اقساط. ابریشم هم قسطی خریدم. انسان باید ریسک‌پذیر باشد و من هم ریسک کردم. با دست خالی و از هیچ.
شروع به بافتن فرش گرد کردم و چند نمونه که بیرون آمد سر و کله تاجران آلمانی پیدا شد و آنان به اسفنجان آمدند. باور می‌کنید یا نه؟ در اولین معامله ۶٫۵ میلیون تومان نقد پرداختند و شش میلیون تومان هم چک دادند! آن شب از شدت هیجان نخوابیدم. احساس آن شب را خوب به خاطر دارم. سرمایه ۱۰۰ هزار تومانی من که ۸۰ هزار تومانش قرض بود در کارخانه اجاره‌ای اینچنین سودی نصیب من کرده بود، در اولین قدم… کسب و کارم رونق گرفت و صادراتم را به آلمان، ایتالیا، سوئیس، انگلیس، بلژیک و دیگر کشورها آغاز کردم. بسیار سفر کردم و ایده‌های جدید دادم. از موزه‌های فرش کشورها بازدید می‌کردم و از طرح‌ها اقتباس یا از آنها عکس می‌گرفتم و با الهام از آنها و تلفیق طرح‌ها، ایده‌های نو بیرون می‌دادم. در این مدت سلیقه مشتریان را شناختم.

اصول کار خودم را پیدا کردم. من شریک ندارم. هیچ‌گاه نداشته‌ام و نخواهم داشت. اگر شریک خوب بود، خدا برای خودش شریک می‌گذاشت.

اصل دیگر من احترام به مشتری است، هر که می‌خواهد باشد. پیش مشتری مثل سربازی که جلوی تیمسار خبردار می‌ایستد، با احترام می‌ایستم. اتکای خودم اول به خدا و دوم به ایده و تفکر و پشتکار و ریسک‌پذیری خودم است. بسیار ریسک می‌کنم،بسیار.

کمی بعد در بازدید از هتل‌های معروف جهان تصمیم گرفتم وارد کار ساخت بزرگ‌ترین پروژه هتل کشور شوم. تاکنون ۱۸۰ میلیارد تومان در این پروژه سرمایه‌گذاری کرده‌ام. تمام مصالح این پروژه خارجی و بهترین است.

سنگ برزیل، شیشه بلژیک، دستگیره در انگلیس و تاسیسات آلمانی است. کابین چهار آسانسور نیز از طلای ۱۸ عیار است. این هتل ۳۴۰ واحد مسکونی در ۲۵ طبقه، هفت طبقه سالن ورزشی، ۳۴ طبقه هتل، ۷ رستوران روی دریاچه، ۱۰ هزار متر شهر آبی، ۷۰ هزار متر زمین آمفی‌تئاتر، ۹۰ هزار متر زمین گلف و ۲ باند هلیکوپتر دارد. فقط قرارداد نورپردازی این پروژه با فرانسوی‌ها ۹ میلیون دلار است. این پروژه آبروی کشور است و من با افتخار روی آن سرمایه‌گذاری کرده‌ام. من ایران را دوست دارم. بروید بگردید حتی یک دلار و ریال در خارج کشور ندارم و سرمایه‌گذاری یا ذخیره نکرده‌ام….

می‌پرسید چه احساسی نسبت به پول دارم؟ پول دیگر مرا ارضا نمی‌کند. هدف من کارآفرینی است. تنها در پروژه آن هتل ۶۰۰ نفر به طور مستقیم کار می‌کنند.

من ۲ بار برنده تندیس الماس بزرگ‌ترین بیزینس‌من جهان شدم و بزرگ‌ترین صادرکننده فرش کشور هستم. اما می‌دانید بزرگ‌ترین افتخار من چیست؟

یتیم‌نوازی. افتخار می‌کنم ۲ سال خیر نمونه کشور شدم. افتخار می‌کنم جزو ۱۰۰ کارآفرین برتر کشور هستم. دوست دارم اشتغالزایی کنم. دوست دارم سفره مرتضی علی باز کنم، معتقدم خدا من را وسیله قرار داده است. هم‌اکنون ۱۰۷۰ بچه یتیم را زیر پوشش دارم و با خودم پیمان بستم تا عمر دارم هر سال ۱۰۰ بچه به آنها اضافه کنم. وصیت کرده‌ام وقتی مردم تا ۱۰ سال بعد از عمرم هر سال ۱۰۰ بچه یتیم اضافه شود و مخارج همه یتیم‌ها را از محل ارثم بپردازند. بعد از ۱۰ سال هم اگر بازماندگانم لیاقت داشتند، راه من را ادامه می‌دهند. سفره که می‌اندازیم برای یتیم‌ها و می‌آیند و غذا می‌خورند، کیف می‌کنم. گریه می‌کنم و حال می‌کنم.

در یک مراسمی بچه‌ها دورم جمع شده بودند و هر کس چیزی می‌خواست. در این میان دختربچه‌ای به من نزدیک شد و به جای آن که چیزی بخواهد، فقط خواست دستم را ببوسد. مهرش بدجور به دلم نشست. خواستم فردا بیایند دفترم. آن دختر الان دخترخوانده من است. روی پایم نشست و بابایی صدایم کرد. من به هر دخترم ۵۰ میلیون تومان جهاز دادم و مقرر کردم به این یکی ۱۰۰ میلیون تومان جهاز بدهند. این دست خداست که مهر این دختر را به دل من انداخت.
یتیمی سخت است. بهترین ساعات عمر من زمانی است که در خدمت یتیمان هستم.
پول را برای چه می‌خواهیم؟ خدا به ما داده و ما هم باید به بقیه بدهیم.

ما وسیله هستیم. باید بخشید و بی‌منت و زیاد بخشید. این توصیه من به همکارانم است. من از زیر صفر شروع کردم. توصیه من به جوانان این است که منطقی فکر کنند. این گونه نبوده که شب بخوابم، صبح پولدار شوم. خاک خوردم و رنج کشیدم و آثار این رنج هنوز در من هست. امیدشان به خدا و فکر و بازوی خودشان باشد. درستکار باشند و تلاش و تلاش و تلاش کنند. این فرمول من است…


 

 

آشنایی با کارآفرینان : مهندس ظهیری / بنیانگذار مهرام

ما هم می‌خواهیم در مورد «غذا» حرف بزنیم. جایی که شما مهرام را تاسیس کردید و با ابتکارات اجرای و شیوه‌های اصولی آن را به یک برنده معتبر تبدیل کردید. البته اجازه بدهید قبل از آن نکته‌ای دیگر را بررسی کنیم شما در زندگی‌تان مسیری را داشتید که باعث شد که شم مدیریتی‌تان را تمرین و آن را تقویت کنید.
اول اینکه پدرتان خیلی زود فوت کرد و شما مدیر خانواده شدید. بعدش هم اینکه در رشته حقوق درس خواندید و آشنا شدن شما به مسایل حقوقی هم توانایی‌تان در مدیریت را بالا برد.
فرصت‌هایی که بعدا برایتان به وجود آمد و یا خودتان آنها را به وجود آوردید هم همین‌طور. اولین بار کی متوجه شدید که شم مدیریتی دارید؟ آیا چنین رویایی را در سر داشتید؟
در یک زمانی اعتماد به نفس من شکوفا شد و به این نتیجه رسیدم که هیچ کاری برایم غیرممکن نیست. وقتی در قم بودیم در هجده سالگی با دیپلم آموزگار شدم و الان هم در حدود سی و چهار پنج سال است که بازنشسته هستم. خود این بازنشستگی هم داستانی دارد که بماند.

در بیست و چهار سالگی وقتی که دانشکده را تمام کردم آمدم تهران و اینجا دبیرستان‌های شمیرانات شدم. در تهران زندگیم با دویست و پنجاه تومان حقوق دبیری نمی‌گذشت بنابراین به این فکر افتادم یک کار خارج از برنامه هم داشته باشم پس تصمیم گرفتم بعد از ظهرها را در مدرسه درس بدهم و صبح‌ها هم کار کنم. شدم تحصیل‌دار کارخانه درخشان یزد. آن موقع دو کارخانه بزرگ پارچه‌بافی در ایران معروف بود.

یکی کارخانه کازرونی بود در اصفهان و دیگری درخشان بود در یزد. کارخانه درخشان یزد لباس‌های پلیس را هم تولید می‌کرد و لباس‌های محصل‌ها هم همه‌اش تولید کازرونی بود. من در شرکت درخشان به عنوان تحصیل‌دار مشغول شدم. کارخانه مشکل‌هایی داشت و من برای حل مشکل به هر جا که می‌رفتم، موفق بیرون می‌آمدم. یعنی این اعتماد به نفس و اعتقاد را داشتم که به هر جا که می‌روم باید تلاش کنم که موفق بیرون بیایم.

فکر می‌کنم این اعتماد به نفس دلایل خانوادگی هم داشت. به هر حال شما از خانواده‌ای بودید که پدر و مادر هر دو تاجرزاده بودند. هر چند که پدرتان مرحوم شده بود و وضع مالی خانوادگی آنقدر خوب نمانده بود اما حداقل اعتماد به نفس را به دست آورده بودید.
بله. وقتی پدرم فوت کرد من هفده سال و نه ماه داشتم. سه ماه بعد که تابستان تمام شد من شدم هجده سال تا توانستم به استخدام فرهنگ در بیایم. یعنی اول تابستان پدرم فوت کرد و در مهرماه شدم معلم. آن موقع فکر کردم و دیدم که مسوولیت خانواده به من سپرده شده است.

با وجود آنکه هجده سال بیشتر نداشتم، به این فکر نمی‌کردم که نمی‌توانم کاری انجام بدهم بلکه مثل آدمی بودم که متوجه خطر نیست و حمله می‌کند. البته ما آن موقع یک درآمد دیگر هم داشتم.

حقوق بازنشستگی پدرتان؟
نه. بازنشستگی ایشان یادم نمی‌آید و فکر هم نمی‌کنم می‌گرفتیم. یک ملک در ملایر داشتیم که از آن هم درآمدی به ما می‌رسید.
داشتم از بازار می‌گفتم. به نظر من بازار یک دانشگاه است. من در آنجا خیلی چیزها را یاد گرفتم و اولین چیزی که یاد گرفتم درس صداقت، امانت و درستکاری است. یک نمونه‌اش را برایتان می‌گویم.

من تحصیلدار کارخانه درخشان شده بودم. ما از بهشهر پنبه می‌خریدیم. خدا رحمت‌شان کند پدر لاجوردی‌ها این کار را می‌کرد. من آمدم در بازار در تجارت‌خانه آقای لاجوردی نشستم آنجا و برایم چای آوردند. در بازار با دلال خرید و فروش می‌کردند و می‌کند. آنها برای آدم جنس می‌خرند و می‌فروشند و در تجارت‌خانه‌ها مرتب حضور دارند.

یک آقا بزرگ بود که دلال قهاری بود. از در آمد داخل و گفت: حاج آقا سلام علکیم. من آن پنبه دیروزی را از شما یک تومان بیشتر می‌خرم. پرسید کدام پنبه؟ گفت همان پنبه که داشتی معامله می‌کردی. من الان از شما یک تومان گران‌تر می‌خرم. این هم پنج هزار تومان چک آن. حاج آقا گفت: من که آن را فروختم! آقا بزرگ گفت: چگ گرفتی؟ گفت: نه. گفت: سفته گرفتی؟ گفت: نه. گفت: چیزی را امضا کردی؟ گفت: نه. اما من حرف زدم.

حرف من امضاء است. من جوان آنجا نشسته بودم و چشمان من چهار تا شد. حرف یک بازاری امضاء بود. به جان عزیزت، الان نزدیک به ۶۰ سال از آن روز می‌گذرد و من یک کلام حرفی نزدم که بعد از آن عمل غیر از آن انجام بدهم. شما حالا می‌بینید که طرف چک داده، امضاء کرده، حرف زده اما می‌زند زیرش. شکایت پشت شکایت و هزار گرفتاری دارند. ما آنجا صداقت و درستکاری را یاد می‌گرفتیم و همین‌طور اعتماد به نفس به دست آوردم که فکر می‌کردم هر کاری را می‌توانم انجام بدهم و واقعاً هم انجام می‌دادم.

و همین‌طور در آنجا رشد هم می‌کردید چون در آن سال‌ها آدم تحصیلکرده در بازار خیلی کم بود.
بله. البته تفکر کار کردن و کاری بودن هم مهم بود. من وقتی که می‌آمدم سرکار یک کارگر فروشگاه بودم. هنوز هم آن فروشگاه روبه‌روی دهنه بازار هست. منزل ما در خیابان عین‌الدوله بود. از آنجا پیاده می‌آمدم سه راه سیروس و از آنجا هم می‌آمدم بازار. خلوت هم بود.

پنج و نیم راه می‌افتادم. شش و نیم، هفت در قهوه‌خانه قنبر صبحانه و چایی‌ام را می‌خوردم و می‌آمدم مغازه. تا یک مدتی جرات نمی‌کردند کلید را به من بدهند چون هنوز مرا نمی‌شناختند اما بعد صاحب کارخانه گفت آقای ظهیری خیلی زود می‌آید، کلید مغازه را به او بدهید که زودتر در را باز کند. حالا شما حساب کنید، من یک دبیر لیسانسیه، صبح چوب پر می‌آوردم، تمام طاقه‌ها را می‌آوردم پایین و چوب پر می‌زدم و سرجایش می‌گذاشتم و بعد مغازه را آب پاشی می‌کردم و همه چیز را مرتب و منظم سرجایشان قرار می‌دادم.

بیرون مغازه یک عده بودند که مرغ می‌فروختند، از آنها خواهش می‌‌کردم بساطشان را کمی دورتر بگذارند. همه چیز را آماده می‌کردم برای یک روز خوب کاری. به این فکر نمی‌کردم که من، یک لیسانسیه هستم و نباید آنجا را آب و جارو کنم.

از کی مدیریت گرفتید؟ بعد از ماجرای شهربانی که در آن به اداره پلیس رفتید و شرکت را نجات دادید؟
بله. بعد از آن ماجرای شهربانی، من زیر و رو شدم. کارخانه داشت به سمت ورشکستگی می‌رفت. رئیس شهربانی یک نامه زده بود که دیگر از این شرکت پارچه نخرند. من آن موقع یک جوان بیست و چند ساله بودم. راهم نمی‌دادند به داخل شهربانی اما من بالاخره وقت گرفتم که پیش آقای تیمسار بروم.

به من ساعت هفت صبح وقت دادند و من شش صبح، وقتی هوا هنوز تاریک بود، دم شهربانی بودم. پلیسی که آنجا بود گفت حالا آمده‌ای اینجا چه کار کنی؟ برو آن طرف خیابان بایست تا بیایند. ساعت هفت داخل شهربانی بودم. قبل از آنکه به داخل اتاق بروم، آجودانی که آنجا بود گفت: ده دقیقه وقت داری.
در اتاق را که باز کردم، ترس مرا برداشت اما زود به خودم مسلط شدم.

گفت: سلام آقا. گفت: سلام. بفرمایید. گفتم: اجازه می‌فرمایید. گفت: بله بفرمایید.
گفتم: «من یک دانشجوی سال دوم دانشگاه تهران هستم. پدر ندارم. برای اداره زندگی‌ام بعد از دانشگاه در بازار کار می‌کنم. از شما یک سوال دارم….»
دقت تیمسار بیشتر شد. دید یک جوان آمده و از او می‌خواهد سوال کند. گفت: بله. بفرمایید.
گفتم: شما حاضرید کاری که شما می‌کنید باعث شود من به تحصیلم ادامه ندهم یا نتوانم کاری انجام بدهم و یک خانواده، خانواده بدبختی بشود؟ گفت: «نه، آقا. شما جوانی هستی و داری تحصیل می‌کنی. بارک‌الله. خیلی خوب است. اینجا آمدی برای چه؟ من چه کار باید بکنم.» گفتم: «شما ده پانزده سال است که پارچه نیروی انتظامی را از کارخانه درخشان می‌خرید، من هم کارمند این کارخانه هستم.

امسال شما نوشتید که این پارچه از جای دیگری خریده شود. شما سال‌هاست که این پارچه را می‌خرید. در این سال‌ها پرسنل شما به این نوع از پارچه عادت کرده‌اند و مشکلی هم با آن ندارند. قیمت آن هم که مناسب است. اگر شما این پارچه را نخرید شرکت ما ورشکست می‌شود و بلافاصله من و دیگر پرسنل اخراج می‌شویم.» تیمسار لحظه‌ای فکر کرد و زنگ را فشار داد. یک سروان آمد و سلام نظامی داد. تیمسار کاغذی که روی آن نوشته شده بود از ما نخرند را داد به او و گفت: «بروید از درخشان بخرید»

آنقدر خوشحال شدم که انگار خدا دنیا را به من داده. این خوشحالی فقط به این خاطر نبود که می‌توانستم به کارم در آنجا ادامه بدهم. اگر آنجا نبود من می‌رفتم جای دیگر کار می‌کردم. خوشحالی من از این بود که موفق شده‌ام یک کار مفید انجام بدهم.

فکر می‌کنم این اولین کار بزرگی بود که انجام دادید.
بله. آن روز می‌خواستم بال در بیاورم صاحب کارخانه آقای هراتی بود. خدا بیامرزدش. هفته‌ای دو سه روز به آن مغازه می‌آمد. روز اول که نامه شهربانی را دیده بود، غوعا کرد. گفت: «شما مرده‌اید، کار نمی‌کنید، نمی‌توانید درست کار کنید چیزی که من ده سال تلاش کردم و ساختم را این بی‌عرضه‌های نالایق به باد دادند».

آن روز که این چیزها را گفته بود من گفته بودم که اجازه بدهید من تلاش بکنم که حلش کنم. فردای روزی که رفتم به شهربانی نامه را گذاشتم تو پاکت و دادم به مرحوم هراتی.آنقدر خوشحال شد که به من پانصد تومان پاداش داد. خیلی پول بود. ضمن اینها جایگاه من در آنجا هم خیلی رشد کرد و شدم حلال مشکلات. به هرجا که می‌رفتمن طوری وارد قضیه می‌شدم که طرف هیپنوتیزم می‌شد.

این دوره مهمی در کار شما بود چون به جاهای مختلفی می‌رفتید و با قوانین آنها آشنا می‌شدید و این برای کسی که بعدا می‌خواهد کارهای بزرگ بکند و مدیریت‌های عمده داشته باشد مهم بود.
بله، مهم بود. من این خصوصیت را هنوز هم دارم. همین الان و در این سن و سال دبیر انجمن آب‌های معدنی ایران هم هستم و تعداد زیادی از کارخانه‌ها را رهبری می‌کنم. خیلی از کارها را با ریش سفیدی و صحبت‌ها حل و فصل می‌کنم.

قرار بود که مهرام صحبت کنیم و کمی از بحث منحرف شدیم. البته همه اینها را می‌توانیم مقدمه فرض کنیم و مقدمه خوبی هم شد. شما در بازار و در کارخانه درخشان کار کردید و بعد جاهای دیگری که اگر بخواهیم در موردشان صحبت کنیم باید یک کتاب را به آن اختصاص بدهیم و بعد در سال ۴۹ شرکت خودتان را راه انداختید: مهرام»
قبل از این ذی‌حساب سازمان برنامه در گیلان بودم و چند سال هم در آنجا بودم. من اصولاً کار دولتی را دوست نداشتم. دلم می‌خواست فکر کنم و براساس ابتکار خودم کار را انجام بدهم. وقتی ذی‌حساب سازمان برنامه بودم، ذی‌حساب قدری بودم چون آدم سالمی بودم.

تمام پول طرح‌های عمرانی دست ما بود. هر کار بزرگی که انجام می‌شد، مجری مثلاً استاندار بود وذی‌حساب سازمان برنامه یا مدیرکل‌های آن. یک بار برای شش ماه مرا به عنوان مامور فرستادند خراسان چون طرح‌های آنجا خوابیده بود. مقامات بالا عصبانی شده بودند و استاندار خراسان هم به خاطر بیمارستان هزار تخت‌خوابی، طرح‌های لشگری خراسان، راه‌سازی، دانشگاه، برق، آب و همه چیز مواخذ شده بود. ما مامور شدیم به آنجا و به سبک بخش خصوصی در طول شش ماه همه طرح‌ها را راه انداختیم.

فوق‌العاده رفته بودم آنجا و می‌خواستم زود برگردم تهران و مهرام را راه بیاندازم. تمام مدیرکل‌ها آمدند پیش استاندار که ظهیری را نگه‌دار. اینها همه مستند است و مستندات آن در کتاب زندگی‌نامه من آمده است. گفتند نگذارید برود. من در ذی‌حساب شبانه‌روز چهارده ساعت کار می‌کردم. استاندار مرا خواست. گفت: آقای ظهیری شما برای چه می‌خواهید از اینجا بروید. گفتم: من مامور فوق‌العاده آمدم و کارم تمام شد و باید بروم. گفت: اینجا بمان. من به تو در خیابان احمدآباد زمین می‌دهم، یک قبر توی حرم می‌دهم و تو را جزو خدام افتخاری امام رضا(ع) قرار می‌دهم.

اینها هر سه جزو امتیازات مهم بود. گفتم: من باید بروم. آقای استاندار بگذار یک چیزی را رک و راست به شما بگویم؛ من کار دولتی را دوست ندارم. گفت: چرا؟ تو آتیه خوبی داری. تو با این سبک کارت تا وزارت هم می‌توانی بروی. گفتم: من می‌خواهم یک کار راه بیاندازم و خودم در آن فکر کنم اما کار دولتی اینطور نیست. گفت: چطور نیست؟ گفتم: الان یک نامه می‌دهند خدمت‌ شما، شما می‌نویسید: معاون استاندار، طبق مقررات اقدام کن، او می‌نویسد به مدیر کل، مدیرکل می‌نویسد به معاونش، معاون می‌نویسد به یکی دیگر و آخرش می‌رسد به دست یک کارمند.

این آدم اگر مشکل خانوادگی و مالی نداشته باشد شاید کارم درست شود اما اگر مشکلی داشته باشد یک ماده می‌گذارد جلوی آن که نمی‌شود. این نامه باز همین سلسله مراتب را طی می‌کند تا دوباره برسد به شما. اینکه مرا نمی‌خواهد. گفت: خیلی خوب، اگر شما چنین عقیده‌ای داری برو به امان خدا. خلاصه آنکه موافقت کرد و من آمدم تهران.

آمدید تهران و مهرام را راه انداختید. جایی که در آن از هم تجربیاتی که آن روز به دست آورده بودید استفاده کردید.
بله. آنچه را که تا آن روز یاد گرفته بودم، اینجا به کار گرفتم. آمدم که برای خودم کار کنم. من یک باجناق داشتم که در آمریکا کار می‌کرد. آمد تهران گفت که نمی‌دانی الان در آمریکا چه خبر است. الان در آمریکا روی همه میزها سس هست و همه در هنگام غذا خوردن از آن استفاده می‌کنند. تو اگر می‌خواهی وارد کار غذا شوی، بیا سس تولید کن.

پس ایشان تنها باجناقی بودند که دشمنی نکردند!
البته اولش دشمنی بود برای اینکه چیزی را تولید کردیم که هیچ کس آن را نمی‌شناخت و حتی نمی‌دانست مورد مصرفش چیست. آن موقع هنوز مایونز توی این مملکت نبود. همه در خانه‌ها آب لیمو و روغن زیتون می‌خوردند. ما آمدیم کارخانه را راه انداختیم و سس را تولید کردیم اما مانده بودیم که چکار باید بکنیم. آمدیم کار تبلیغاتی را شروع کردیم.

ویزیتور با دستکش و کلاه و لباسی که روی سینه و پشتش آرم شرکت نوشته بود جنس را تحویل می‌داد. در تلویزیون تبلیغ هم می‌کردیم. سس را می‌بردیم در مغازه، مغازه‌دار می‌گفت:«این چیه؟» می‌گفتیم: «سس مایونز». می‌گفت: «چیکارش می‌کنند؟» می‌گفتیم:«از این در سالاد اولویه استفاده می‌کنند» می‌گفت: «سالاد اولیه چیه؟». صبح ماشین می‌رفت پخش، سه چهار تا کارتن می‌فروخت و برمی‌گشت. گفتم: «خدایا چکار کنم؟» آن موقع به این فکر افتادم که باید فروش کاذب درست کنم.

این همان چیزی است که اسمش را گذاشتند ایجاد صف؟
بله. ایجاد اشتهای کاذب در مشتری. بیست سی نفر از قوم و خویش و فامیل، از بچه هفت هشت ده سال یا آدم هشتاد ساله را جمع کردم و گفتم شما که خیلی کار و کاسبی ندارید، بیایید مدتی به من کمک کنید. من صبح به شما پول می‌دهم، پخش که می‌رود از پیچ شمیران این سس را در مغازه‌ها پخش می‌کند، شماها نیم ساعت بعد بروید داخل مغازه و بگویید: «آقا یک سس مایونز به من بده».

با پول من سس را بخرید و بیاورید اینجا. اول یکی می‌رفت و یک ربع بعدش یک خانم می‌رفت و نیم ساعت بعد یک آقای دیگر. مغازه‌دار می‌دید دارند می‌خرند، سه تایش را هم خودش می‌فروخت. یعنی اگر مثلاً پنج کارتون می‌گذاشتیم، دو کارتن را هم او می‌فروخت. سه کارتن را جمع می‌کردیم و فردا از شرکت دوباره پخش می‌کردم. مدتی که گذشت دیدیم این کافی نیست. باید فروشنده را عاشق کار بکنیم تا او احساسی عمل کند. اینطوری نمی‌شود.

آن موقع کامپیوتر نبود. به ویزیتورها گفتم که وقتی می‌روند در مغازه‌ها سفارش و آدرس بگیرند، تاریخ تولد صاحب مغازه را هم بپرسید. آنها این اسامی را می‌آوردند و یک خانم را هم گذاشته بودم مامور این کار و هر روز که تولدشان بود، یک شاخه رز و یک کارت تبریک تولد را برای آنها ارسال می‌کردیم. غوغا شد. حاجی تلفن می‌کرد که آقای مدیر، زنم نمی‌داند که من کی متولد شدم.

شما مرا خجالت دادید، خدا حفظ‌تان کند. آقا پنج کارتون سس هم بفرستید بیاید دم مغازه. او بود که می‌فروخت و خودش تبلیغ می‌کرد. هر کسی هم که می‌آمد نخود و لوبیا و ماست بخرد، یک شیشه سس هم به او می‌فروخت.

شما این روش را از کجا یاد گرفته بودید؟ آیا آن را در کتابی خوانده بودید؟
نه. همین طور فکر کرده بودم که چکار باید بکنم که مردم جنس را بشناسند و مغازه‌دارها هم با ما و تولید ما رابطه خوب داشته باشند.

پس یک کار شما این بود که در عرضه‌تان نوآوری داشته باشید و جنس‌تان را خوب به دست مشتری برسانید. و جه دیگر و مهم این کار هم این بود که آنچه که عرضه می‌شود کیفیت داشته باشد. شما وقتی جنس را با خیال راحت به مشتری معرفی می‌کنید که از کیفیت آن مطمئن باشید. برای افزایش کیفیت چه کرده بودید؟
هر کسی که یک بار خریده بود دوباره می‌آمد برای اینکه جنس ما با یک فرمول خیلی خوب خارجی درست شده بود وبسیار عالی بود. البته آن موقع به تدریج در تلویزیون برنامه‌های آشپزی و تبلیغات اجرا می‌شد و طبیعتاً اینها تاثیر داشت. نمایشگاه‌هایی برگزار می‌کردیم که در آن مایونز و سالاد درست می‌کردیم و مردم کم‌کم علاقمند می‌شدند.

آن موقع هنوز سس دیگری در ایران نبود؟
نه، خیر. شرکت بیژن، یک سس سالاد درست می‌کرد و می‌برد در مغازه‌ها می‌فروخت مایونز نبود بلکه یک سس سالاد بود. وقتی که ما آمدیم تبلیغ کردیم البته بازار او هم راه افتاد. البته بعد از انقلاب وضع ما بهتر شد چون قبل از آن واردات آزاد بود و جنس‌ها بی‌ضابطه می‌آمد و ما هر چه که به وزارت بازرگانی می‌گفتیم جلوی این کار را نمی‌گرفتند.

داخل مغازه‌ها پر بود از جنس‌های خارجی. انقلاب که شد ما توانستیم رشد خوبی داشته باشیم برای اینکه جلوی واردات آن گرفته شود و کیفیت کار ما هم خوب بود و مردم هم دوست داشتند. کم‌کم ترشی‌ها و مرباها را هم وارد کارمان کردیم. مرغوبیت کارمان هم خوب بود. در مورد جنس‌های بازار هم حسابی تحقیق می‌کردم. دو سال طول کشید که من سس خردل را به بازار دادم.

هر جا که تولید می‌کردیم، مطابق با یک روش علمی جهانی، از صد نفر آزمایشگر، بدون آنکه بدانند استفاده می‌کردیم. این صد نفر از طبقه‌های مختلف جامعه انتخاب می‌شدند تا درصد گرفته شود. وقتی که نظر حداقل ۶۰ تا ۶۵ درصد مثبت بود آن محصول را به بازار می‌دادیم و همیشه هم موفق بودیم. شکل آزمایش هم اینگونه بود که وقتی محصولی را تولید می‌کردیم، نماینده ما میرفت پیش یکی، و با او حال و احوال می‌کرد و با حالت عصبانیت یک موضوع را پیش می‌کشید و طرف را عصبانی می‌کرد و بعد در همان حالت فوران عصبانیت، محصول را از کیفش در می‌آورد و می‌خواست که او آن را تست کند.

اگر در همان حالت عصبانیت، چهره طرف باز می‌شد معلوم می‌شد که خوشمزه است و آن وقت پنجاه، شصت تا سوال را هم جواب می‌داد و فرآیند گزارش به این صورت تکمیل می‌شد.
خوشبختانه مهرامی که ما با سیزده کارگر و یک میلیون تومان سرمایه در حوالی قزوین شروع کردیم، در اثر پشتکار و فعالیت و درستی کار و امانت‌داری به یک جایگاه خوب دست پیدا کرد.

شد «مهرام، خوشمزه و خوشنام»
بله. خوشمزه و خوشنام

این تبلیغ از کی شروع شد؟
وقتی «مهرام» سهامی عام شد این تبلیغ هم شروع شد. ما دو درصد از فروش‌مان را برای تبلیغ گذاشته بودیم و وقتی شما پانصد میلیون یا یک میلیارد تومان و فروشی، تبلیغ شما به همان اندازه بالا می‌رود. خوشبختانه آن کارخانه سیزده کارگر یک میلیون تومانی شد هشت تا کارخانه بزرگ با پنج هزار پرسنل.

یک روش نوین که شما در آن زمان به کار بردید این بود که از کارخانجات کوچک موجود برای کارتان سرویس می‌گرفتید. کاری که الان و همان موقع، کارخانجات بزرگ دنیا انجام می‌دادند.
بله. بعدش کارخانه را بزرگ کردیم. وقتی که برند برند شده بود، خیلی از کارخانجات بودند که فروش نداشتند، من با آنها قرارداد می‌بستم که زیر نظر خود من کار کنند و ما محصول آنها را کنترل کنیم و با نام مهرام پخش کنیم. یک مسوول فنی در آن روز سیصد، چهارصد هزار تومان حقوق می‌گرفت و من او را در آن کارخانه می‌گذاشتم و اینطوری در آن کارخانه، برای من محصول تولید می‌کرد. بعد هم که وضع ما بهتر شد آن کارخانه‌ها را خریدم.


 

 

نازنین دانشور / بنیانگذار تخفیفان

«شما باید مظهر تغییری باشید که می‌خواهید در جهان ببینید.» این جمله بهای زندگی ماهاتما گاندی است و سال‌هاست شعار زندگی «نازنین دانشور» هم شده و منشأ الهام کارکنانش. نازنین جثه‌ای ندارد. می‌گوید سی‌ساله است. به نظر کم سن و سال‌تر می‌آید. لاغر است و پر انرژی. سه سال است، سایت تخفیفان را راه‌اندازی کرده. در دنیای جدید که فضای مجازی موازی زندگی واقعی در جریان است و همه با دنیای دیجیتال آشنا، خط‌های اینترنت به روستاهای دوردست هم رسیده، ایده‌هایی با رگه‌های فناوری جدید خوب می‌گیرد؛ البته اگر در کنار ایده‌ها پشتکار سفت و سختی هم باشد و یک لحظه آن‌ها را تنها نگذارد. او می‌گوید که پشتکار دارد و این‌‌ همان چیزی است که از هوش بیشتر به کارش آمده.

حالا او پشت میز بزرگی در اتاقی شیشه‌ای نشسته است. لپ تاپ و موبایل اپل دارد و مرتب سرش گرم آن‌هاست اما می‌گوید که با خیلی از اپلیکیشن‌های جدید، میانه خوبی ندارد و آن‌ها را وقت تلف کردند می‌داند. او با اینکه سر و کارش با دنیای مجازی است و کار و کاسبی در این دنیا به هم زده، مدعی‌است که چندان اهل دنیای مجازی نیست. دنیای واقعی را بیشتر دوست دارد. او در دنیای واقعی امروز ایران زندگی می‌کند و حالا با همه چم و خم‌های کسب و کار در آن به خوبی آشناست. چراکه لم‌های کسب سنتی ایران، راه‌شان را در دنیای مجازی و مدرن هم باز کرده‌اند. نازنین حالا در این دنیا پا گذاشته و خوب هم به امور اشراف پیدا کرده است.

او داستان زندگی‌اش را از اینجا شروع می‌کند: «وقتی فوق‌لیسانس آی تی‌ام را از دانشگاه امیرکبیر گرفتم، مدتی در موسسه کنکور تدریس کردم؛ موسسه‌ای که قبلا در آن درس خوانده بودم. بعد از آن مدتی هم در شرکت بهروز مشغول به کار شدم. سپس کار دیگری را پیدا کرده و جزو برنامه‌نویسان مبتدی شرکت دیگری شدم. در آنجا برای آموزش بیشتر در سفری یک ساله به انگلستان فرستاده شدم. یک سال در این کشور ماندم و آموزش دیدم.»

او وقتی در انگلستان مشغول به فعالیت می‌شود، چنان خودش را نشان می‌دهد که به عنوان مدیر ارشد گروه شناخته می‌شود. «در آنجا بود که به عنوان مدیر ارشد کل گروه انتخاب شدم. هرگز یادم نمی‌رود، وقتی این انتخاب صورت گرفت دو نفر از مدیران مرد استعفا دادند. با این حال مسئول گروه اعلام کرد که تغییری در این انتخاب نخواهد داد. هر کسی که نمی‌تواند تحمل کند، برود. در ‌‌نهایت آن دو مرد ماندند و با من شروع به کار کردند.»

نازنین آن زمان تنها بیست و پنج سال داشت و این مدیریت دستاورد بزرگی برایش بود تا اینکه بعد از این دوره یک ساله به دلایل مختلف به ایران بر می‌گردد. در انگلستان نمونه مشابه سوپرمارکت‌های الکترونیکی را می‌بیند و تجربیات متعددی به دست می‌آورد اما جرقه اصلی راه‌انداختن سایت الکترونیکی می‌دانک را مادرش می‌زند: «خانه ما در طبقه سوم بود. مادرم وقتی خرید می‌کرد با مشکلات متعددی برای بالا بردن وسایل خرید رو به رو می‌شد. برای همین به فکر راه‌اندازی یک سوپرمارکت الکترونیکی افتادم. آن را هم به اسم «می‌دانک» راه‌اندازی کردم. اوایل طرفداری نداشت. پیش یکی از استادان دانشگاه رفتم و کمک خواستم. گفت باید با رسانه‌ها ارتباط بگیری. این کار را کردم. سال ۸۸ بود. نامم همه جا پیچید. ناگهان با بیش از ۵ هزار تماس رو به رو شدیم که نمی‌توانستیم به آن‌ها خدمات ارایه بدهیم. بنابراین شکست خوردیم.»

این اولین شکست بزرگ زندگی نازنین بود. پروژه‌ای که با توجه به ترافیک و مشکلات حمل و نقل در تهران جوابگو نبود و نیاز به تشکیلات دقیق‌تری داشت. این شکست اما نازنین را ناامید نکرد و بعد از آن بود که متوجه شد، برای شروع هر کاری آموزش یا تجربه کافی باید کسب کرد: «برای راه انداختن هر کسب و کاری باید دو عامل بسیار مهم را در نظر داشت که به نظر من آموزش و تجربه است. این دو عامل معمولا در ایران جدی گرفته نمی‌شود.»

او وقتی ایران را با دو کشوری که در آن تجربه کار داشته مقایسه می‌کند، تنها فرق را در نیروهای انسانی می‌داند: «نیروهای انسانی خیلی تعیین کننده هستند. در ایران نیروهای انسانی در ساعات کار میزان و بازده مناسبی ندارند. در عوض در روزهای تعطیل، کار می‌کنند. حاشیه آدم‌ها در محل کار بیشتر از بازده فعالیت‌هایشان است. در حالی که کشورهای اروپایی روند عکس این را دارند یعنی در زمان کار تنها کار می‌کنند و زمان تفریح واقعا تفریح می‌کنند.»

با این تجربه‌هاست که نازنین بار دیگر کارش را در شرکت «تجارت الکترونیکی» فروش آنلاین از سر می‌گیرد و برای شروع کار در یک پروژه سه ماهه راهی آلمان می‌شود و در آنجا اطلاعات بیشتری درباره شرکت‌های الکترونیکی گرفته و با سایت‌هایی شبیه تخفیفان آشنا می‌شود. «هنوز آن روز‌ها را یادم می‌آید، از آلمان با خواهرم تماس گرفتم و به او در مورد ایده تجارت الکترونیکی گفتم و او شروع کرد با یکسری از مراکز صحبت کردن برای ارایه خدمات. تا اینکه من به ایران برگشتم. در آن زمان، تنها ۱۵ میلیون سرمایه داشتیم. یک جای ۴۰ متری با ماهی ۸۵۰ تومان اجاره کردیم و این آغاز کار ما بود. کاری که تنها من بودم و خواهرم.» روزهای اول بر آن‌ها بسیار سخت می‌ گذشت؛ مثل شروع همه کار‌ها، مساله زن بودن هم بیش از همه مسایل برای آن‌ها چون سدی بزرگ عمل می‌کرد. «زن بودم و سنم کم بود. هر کجا می‌رفتیم به ما اعتماد نمی‌کردند. حرف ما برای شان مهم نبود. چالش‌های زیادی بر سر این مساله داشتیم. حتی یکی از دوستانم می‌گفت اگر شما را نمی‌شناختم، فکر می‌کردم، می‌خواهید کلاهبرداری کنید. برای اینکه بتوانیم نظر مراکزی که با آن‌ها در تماس بودیم جلب کنیم، اوایل مجبور شدیم که پدرمان را هم ببریم.»

پدر، حامی‌ نازنین می‌شود و پا به پایش می‌آید. او به دخترش اعتماد دارد. «بچه‌ که بودم، چون پدرم پسر نداشت، همه کارهای پسرانه را به من می‌سپرد. از پنچری گرفته تا کارهای سخت دیگر. گاهی همسایه‌ها می‌گفتند چرا این کار را می‌کنی. چرا همه کارهای سخت را می‌دهی به این دختر انجام بدهد. اما پدرم کار خودش را می‌کرد.» سرانجام اولین مرکز به آن‌ها اعتماد می‌کند؛ یک رستوران. «اولین سفارش را از یک رستوران گرفتیم. یک رستوران کوچک. خیلی حس خوبی داشتم.»


 

مرتضی سلطانی / بنیانگذار گروه صنعتی و پژوهشی زر

مرتضی سلطانی یکی از نمونه های مثالی مردان خودساخته این سرزمین است و البته، خطه مرکزی ایران زمین در طول تاریخ، فرزندان بزرگ و خودساخته معروفی را معرفی کرده که از آن جمله می توان به بزرگانی چون امبیرکبیر، پرفسور حسابی و دکتر قریب و دیگر بزرگان این سرزمین اشاره کرد.

او سختی های فراوانی کشید اما در دامن پاک مادری پرورش یافت که در دل آن رنج طاقت سوز، انسانی مستقل و متکی به نفس را پرورد که پله های ترقی را یکی یکی طی کرد و به موفقیت رسید.

حالا او از آن سال های رنج و صد البته فروغ نگاه مهربان و نجیب مادر یاد می کند و بعد به جایی در بیست سال بعد می رسد که او صاحب یک برند بزرگ معروفی شده است و به پاس آن رنج ها، به نام مادرش در زادگاهش بیمارستانی می سازد.

این گفت و گو مروری است بر زندگی نامه و دیدگاه های مرتضی سلطانی، که به «سیمرغ صنعت ایران» مشهور است. مردی با اندیشه ای که انسان را به انسانیت می شناسد، به فضیلت ارج می نهد، آدمیت را در انسانیت می داند و رو به سوی افق های جهانی دارد.

سلطانی، بنیانگذار گروه صنعتی و پژوهشی زر و خالق برندهای معتبری چون زر ماکارون… است اما معتقد است که هرچه هست، هنوز کمترین است. از کودکی شان شروع کردیم تا وقتی تلاش آن جوان کم سن، بعد از سال ها زحمت، تحصیل و کار بی وقفه به ثمر نشست و مرتضی سلطانی توانست اولین گام خود را در مسیر آنچه که می خواست با موفقیت بردارد. راهی که با تاسیس کارخانه های ماشین سازی، قالب سازی، نورد لوله سرد، آرد و ماکارونی کماکان ادامه دارد.

مرتضی سلطانی، امروز، یک کارآفرین مطرح، یک صنعتگر موفق، یک صادرکننده نمونه و یک مدیر برتر است. او متواضعانه خود را سرباز صنعت سرزمینش می داند.

مرتضی سلطانی چشمانی الماس گونه، بشاش و نافذ دارد که از عمق نگاهش، صلابت و ایستادگی را می توان نظاره کرد. به دیدارش رفتیم تا بدانیم داستان فرهیختگی این الماس چگونه بوده و او از کجا آمده و چگونه به اینجا رسیده است؟

*جناب آقای سلطانی. می خواهیم داستان زندگی و موفقیت شما را بررسی کنیم و چه بهتر که از همان ابتدا شروع کنیم. شما متولد چه سالی هستید و زمان کودکی تان چگونه است؟

من در سال ۱۳۴۰ به دنیا آمدم. مادرم، همسر دوم پدر بود. پدر از همسری دیگر ۸ فرزند اشت و مادرم که بعد از فوت همسر اول به ناچار با پدر ازدواج کرده بود، باید بار زندگی و تربیت ۳ فرزند یتیم دیگرش را هم به دوش می کشید. آغاز کودکی من، در محرومیت از حداقل های زندگی سپری شد. اما این تنها مشکل نبود، تقدیر، محبت واقعی پدر را نیز از من سلب کرد و حتی مرا مجبور ساخت در همان دوره کودکی، زمانی را از مهر مادری دور باشم. سرما، تنهایی، گرسنگی و بی محبتی، تمام چیزهایی بودند که در آن دوران، همراه من بودند…»

خیلی از مردان بزرگی که بعدا پله های ترقی را طی کردند، در شرایط سخت بودند. شما هم با این شرایط سخت که در کودکی داشتید، توانستید به موفقیت امروزتان دست پیدا کنید.

من هم با افتخار تمام از روزهای سیاهی که پشت سر گذاشته ام یاد می کنم چون معتقدم اگر بتوان در چنین شرایط سختی، شرافت و عزت نفس را حفظ کرده و با تازیانه های بی رحم زندگی، خود را برای آینده ای درخشان آماده کرد، پس می توان آن دوران را با احساس افتخار یاد کرد.

من کودک دل شکسته و تنهایی بودم که برای زنده ماندن تلاش می کردم. تلاشی سخت و طاقت فرسا… روزهای پنجشنبه و جمعه به گورستان می رفتم تا شاید با شستن قبرها، اندک درآمدی به دست آورم و کمک خرجی برای مادر باشم با پای برهنه در خاک و گل می دویدم و با سطلی پر از آب در دستم، سنگ قبرها را می شستم…
آب از روی سنگ تا روی خاک های جلوی پایم سر ریز شد. گل لای انگشتان پایم لغزید و چشم به دستان پیرمردی داشتم که آرام آرام، سنگ قبر عزیز از دست رفته اش را نوازش می کرد. منتظر بودم پولم را بدهد تا بروم و قبر دیگری را بشویم.

چشمان آن پیرمرد به پاهایم دوخته شد… و من پاهایم را محکم تر در خاک فرو کردم… و او با تاسفی عمیق، زمزمه کرد: وای بر من، وای بر ما… آن مرد مهربان مرا با خود برد و کفشی پلاستیکی برایم خرید. هدیه ای ارزشمند برای کودکی تنها، … این کفش ها هنوز از بهترین خاطرات و ارزشمندترین دارایی های من هستند.

بسیار تاثیرگذار بود. گویا کودکی شما سرشار از تمامی ملالت هایی است که شاید بتوان آنها را فقط در داستان ها و کتاب ها جست و جو کرد. درست مثل داستان ها. پر از تلخی و رنج.

بله. البته در آن سن و سال من هم دنیایی از آرزوهای قشنگ داشتم، مثل آرزوی همه بچه های هم سن و سال خودم، هرچند متفاوت از آنها زندگی می گذراندم. البته آسمان زندگی من بی فروغ نبود چشمان مادری مهربان، چون ستارگان تابنده، شب های تاریک مرا روشن می کرد و بارقه های امید را در دلم زنده نگه می داشت. در دنیای واقعی چیزی جز فقر و سرما در کنارم نبود و هیچ کجا، آغوش گرمی به استقبالم نمی آمد، اما همیشه در کنارم مادری بود که به من درس «آدم بودن» را عاشقانه می آموخت…

مادرتان هم که رنج مضاعف می کشید. با سه فرزند همسر مردی شده بود که هشت فرزند دیگر داشت و شرایط زندگی تان هم که سخت بود.

بله. شرایط زندگی سخت بود و مادر من، نمونه یک زن مظلوم و نجیب ایرانی بود. او زنی روستایی بود که با مناعت طبع و پاکیزگی فکر و روان خود، من را برای درست زندگی کردن و آدم بودن راهنمایی می کرد. مادر هرچند سواد نداشت، اما به دانش آموختن بچه هایش توجه زیادی داشت و برای موفقیت فرزندانش با تمام توان خود در برابر سختی های زندگی ایستادگی کرد و بالاخره موفق شد مرا در سن ۷ سالگی به مدرسه بفرستد. هرچند این کارش باعث تشدید تمامی مشکلات روزافزون زندگی مان شد اما این زن فداکار و نجیب برای بهروزی من، این ایثار را به جان پذیرا شد. مادر همیشه در حال کار بود تا بتواند بچه هایش را با عزت نفس و سالم بزرگ کند.

خیلی از مادران برای موفقیت فرزندان خود فداکاری می کنند ولی مادر شما روایتگر و نمونه زیباترین بخش های مهر مادری بود.
همین طور است. با همه این سختی ها زندگی با مناعت و مهر مادرم گذشت و البته همه سختی اش در نبود نان و سرپناه نبود. یاد گرفته بودم آنها را تحمل کنم. یاد گرفته بودم با کار مداوم تکه نا نی داشته باشم، لباسی که بشود فقط سرما را با آن تاب آورد و اتاقکی تا خستگی هایم را فرو نشانم. اما با نگاه ها، حرف ها، کنایه ها و بی محبتی ها چه باید می کردم؟ ولی باز این مادر بود که مرهمی برای دل شکسته کودکش بود.

آیا این مادر مهربان و فداکار سال های بعد شاهد موفقیت های شما بود؟

مادر در سال ۱۳۸۴ با مرگ خود مرا تنها گذاشت. او پشت گرمی روزها و شب هایم در جاده پر فراز و نشیب زندگی ام بود. اما امروز خوشحالم که خداوند این توفیق را به من داد که توانستم بعد از آن سال های سخت و جانکاه، چند صباحی را برای آن مادر نمونه، آسایشی فراهم کنم.

هرچند که دیدن موفقیت های من او را بیش از هر خبری دیگر، خوشحال می کرد. اگر موفقیتی دارم، حاصل فداکاری های آن زن شایسته است که برای تحصیل من از جان مایه گذاشت. به یمن تمام ایثارهای او و به حول و قوه الهی، بیمارستانی در زادگاه آن بانوی بزرگوار احداث کرده ام که در راه خدمت به محرومان باشد. آن بیمارستان به یادبود مادرم، «مرحومه ام لیلا امینی» نام گذاری شده است. تمام افتخار و ارزش هایم در آن ۷ سال اول زندگی ام است و این واقعیتی است که همیشه به آن مفتخر خواهم ماند.»

آنها که شما را از نزدیک می شناسند می دانند پشتکار تمام زندگی شما را تشکیل می داد، خستگی برایتان معنایی نداشت، هدفی بزرگ و انگیزه ای قوی داشتید و تنها معنی زندگی شما در تلاش و سخت کوشی خلاصه می شد و در گفت و گویی گفته اید در دوران نوجوانی هم ابایی نداشتید که با واکس زدن کفش مردم، درآمدی حلال به دست آورید.

«… کالسکه ای داشتم با واکس های رنگارنگ و مشتری هایی که براقی کفش شان را به دستان من می سپردند. همیشه از خواندن سرگذشت آدم هایی که با ایجاد اشتغال به نوعی در چرخیدن چرخ صنعت و تولید این کشور سهم داشتند، لذت می بردم. داستان زندگی کسانی را خوانده بودم که توانسته بودند با همت عالی خویش، منشاء تحولات بزرگی در کشور باشند. من با الهام از آنان، می خواستم روزی هم چون آنها، در صنعت سرزمینم تاثیرگذار باشم و در خود توان آن را می دیدم…

از کی کسب و کار جدی تر را شروع کردید؟

در ابتدای جوانی، اولین تجربه خود را در کسب و کار جدی به دست آوردم و مشغول فرش فروشی شدم اما فرش فروشی آنی نبود که بتواند روح پرخروش مرا راضی کند. می خواستم وارد فضای تولید و صنعت بشوم. به اتفاق چند دوست، واحد تراشکاری ای را راه اندازی کردیم و این اولین تجربه به من می آموزاند که برای موفقیتی بیشتر باید به کار گروهی اعتماد کرد. در آن روزها با گروهی آشنا شدم که پیمانکاری پوشش سوله را انجام می دادند. در این کار وارد شدم اما سوالی مهم، ذهن کنجکاو مرا به خود درگیر ساخته بود.. سوال من این بود: «ما چه چیزی را پوشش می دهیم؟»… پیدا کردن پاسخ به این سوال زندگی مرا تغییر داد… در جست و جوی پاسخ، به سوله رسیدم و تلاش کردم فن آوری آن را بیاموزم و در نهایت به خود گفتم: «پوشش را ول کن، به سراغ سوله سازی برو…»

آیا این امکان را داشتید که این کار را انجام دهید و وارد این کار شوید؟

راحت نبود چون من یک جوان کم سن و بی تجربه بودم و بنابراین دنبال این بودم که ببینم چگونه می توانم این کار را آغاز کنم. به همین خاطر، به همراه چند دوست، تمام توان خود را جمع کردیم و برای دریافت موافقت اصولی به اداره صنایع اراک رفتیم…

سال ۵۹ بود، هنوز قم بخشی از استان تهران به شمار می رفت. به تصور اینکه نمی توان در حریم ۱۲۰ کیلومتری تهران، کارگاهی احداث کرد، زمینی را در مامونیه زرند ساوه مهیا کردیم، بعد به سراغ گرفتن موافقت اصولی رفتم…

مسوولان وقت به شما که یک جوان کم تجربه بودید، اجازه می دادند؟

مدیرکل صنایع استان مرکزی به جدیت با درخواست سوله سازی من مخالفت کرد… هرچه تلاش کردم راه به جایی نبردم. شش ماه گذشت و مایوس رو به تهران گذاشتم. عنایات الهی بار دیگر مرا مورد لطف خود قرار داد. در بین راه تصمیم گرفتم به دوستانم، آن خبر ناگوار را بدهم. پس به اولین دفتر مخابراتی که رسیدم، توقف کردم… آنجا روستایی بود به نام ابراهیم آباد در نزدیکی سه راه سلفچگان. تلفن خراب بود و می باید معطل می ماندم… پیرمرد مسوول آن، زمانی که تب و تاب مرا دید، پرسید: چه شده است که اینگونه بی تابی؟ و من ماجرای شش ماه دوندگی بی حاصل را تعریف کردم و آن مرد هم داستان ابراهیم آباد و تلاش ۳۰ ساله ابراهیم نامی برای احداث قنات را تعریف کرد و گفت که چگونه آن مرد موفق شده است… و من درسی دیگر آموختم… هیچگاه برای رسیدن به هدفی که به آن ایمان دارم، مایوس نشوم. حتی اگر مجبور باشم ۳۰ سال تلاش کنم.

قطعا ملاقات من با آن پیرمرد، موهبتی الهی بود… بلافاصله برگشتم و با انگیزه ای مضاعف چنان کارم را پیگیری کردم تا بالاخره موافقت اصولی تاسیس کارخانه سوله سازی را دریافت کردم…

*شما یک کارآفرین و صنعت گر با سابقه هستید. از نظر شما، کشور ما چه ظرفیت هایی برای پیشرفت دارد و چگونه می توان به اعتلای این کشور کمک کرد؟

ایران دارای مزیت های فراوان و منحصر به فردی است که در صورت توجه دقیق، مدیریت صحیح و اعتماد به توان و دانش ایرانی، این قابلیت وجود دارد که توان بالقوه به بالفعل تبدیل شده و تا جایی پیش رود که این سرزمین به عنوان یکی از بزرگترین کشورهای تولیدکننده به ویژه در صنعت غذا به شمار آید.

کشور ما، از زمین های مستعد فراوان همراه با آب و هوای مساعد برای تولید انواع محصولات پایه در کشاورزی و صنایع غذایی برخوردار است. در عین حال نیروهای انسانی جوان، متعهد، با انگیزه و دانش محوری دارد که دسترسی کاملی به دانش روز و فن آوری های نوین در حوزه دارند. از سوی دیگر به دلیل موقعیت استراتژیک ایران در مسیر ترانزیت جهانی، در اختیار داشتن خطوط ساحلی زیاد به آب های آزاد در خلیج فارس و دریای عمان، داشتن خطوط ریلی سراسری که قادر به پیوند کشورهای شمالی و CIS به شاهراه های تجارت جهانی است، این سرزمین را در وضعیتی آرمانی قرار داده است.

این در شرایطی است که در صورت توجه بیش از پیش به این مزیت ها و هدایت سرمایه های کشور به ویژه در بخش خصوصی می توان ضمن افزایش تولید داخل غذا و تامین نیازهای بازار داخلی گسترده، پا به عرصه های جهانی گذاشت و هم در جهت تحقق توسعه پایدار عمل کرد و هم باعث افزایش رفاه داخلی شد.
براساس این توانایی ها و امکانات، اصول فعالیت های مجموعه صنعتی و تولیدی شما چیست؟

ما محورهای اساسی فعالیت مجموعه صنعتی و تولیدی خود را بر اصول «مزیت شناسی»، «کار تیمی»، «تولید صادرات محور»، «جوان گرایی»، «دانش محوری» و «خرد جمعی» استوار کرده ایم و با اعتماد به نفس نیروی انسانی در کسب و کار فضیلت مدار انسان محور، تاکیدی دوچندان داریم، از این رو با اعتماد به مدیران و کارشناسان ایرانی، مدیریت را از مالکیت جدا کرده ایم و خوشبختانه و به حول و قوه الهی، نتیجه مبارک این اعتماد، ظهور برندهای معتبری چون زر ماکارون است.

از دیدگاه اینجانب، یک کسب و کار موفق و یک صنعت پویا و تحول خواه، همواره رو به توسعه است بدین جهت با بهره گیری از مزیت های این سرزمین و با تاکید بر محورهای اساسی مدیریت گروه گام بلندی را در تحقق برنامه هایمان برداشته ایم و آن احداث بزرگترین مجتمع فرآوری عمیق غلات در کشور با ظرفیت ۴ میلیون تن در سال همراه با تولید ده ها محصول مختلف و متنوع بر پایه غلات است. مهمترین نقطه قوت این مجموعه جدید، تماس مستقیم با شبکه ریلی سراسری است که قادر است ضمن کاهش قیمت تمام شده، سرعت انتقال و ورود به بازارهای صادراتی را برای محصولات آن فراهم شد.

بینش انسان محورانه گروه باعث شده تا که به منظور تربیت نیروهای انسانی مجرب و دانش بنیان، مرکز آموزش عالی علمی و کاربردی نیز در جوار واحدهای صنعتی آن تاسیس شود که با جذب ۲۰۰ نفر دانشجو کار خود را در سال تحصیلی ۹۰-۸۹ آغاز کرده است که بی شک با اتمام مراحل آموزش ایشان، نیروهای تازه نفس، آموزش دیده و کارای بیشتری به جامعه صنعت غذای کشور تزریق خواهند شد.

آنچه از صحبت های شما متوجه شدم این است که خیلی به کار گروهی در صنعت عشق می ورزید و تولید را تجلی کار گروهی می پندارید. درست است؟

بله در طول سی سال خدمت در صنعت این سرزمین، همواره بر این باور بدم که تولید خوب، عبادت ا ست. یک تولیدکننده خوب باید در کنار تولید محصولات کامل و باکیفیت که اساسا ماموریت فطری و ذاتی وی تلقی شده و استمرار حیاتش به این مولفه بستگی دارد، برنامه تولید خود را چنان تنظیم کند که امکان دسترسی دائمی تمامی لایه های اجتماعی نیازمند به آن محصول مهیا باشد. نگاه صرفا سودنگرانه به فرآیند تولید در صنعت؛ نگاهی یک سونگرانه است. در این عرصه، تولید و فروش محصولات غذایی تنها یک داد و ستد ساده به شمار نمی روند. بلکه نتیجه فعالیت توام صنعتی و تجاری تولیدکنندگان، در گستره ای فراگیر به خانه یکایک شهروندان نفوذ می کند و در عمق وجود آنها رخنه می نماید. پس در صنعت، توجه به اخلاقیات و پای بندی به اصول اخلاقی و انسانی، در خور توجه زیادی است.

معتقدم یک صنعتگر باید در گام نخست یک مدیر باتدبیر باشد. مدیری که بتواند فضای کاری را بشناسد، نیازهای جامعه را درک کند، توانایی راهبری و هدایت داشته باشد و از همه مهم تر بتواند خصوصیات و شرایط کار گروهی را درک کرده و به آن پایبند باشند. کار در صنعت به هیچ وجه حرفه ای انفرادی و فردمحورانه نیست.
مدیر تولیدی، با تکیه بر اصول حاکم بر تحقیق و توسعه، روندی دائمی در افزایش کارایی و بهره وری را با استفاده از منابع مالی، انسانی و مواد اولیه به کار می بندد و محصول خود را ارایه می کند.
یک صنعتگر موفق باید یک مدیر یک رهبر و یک هماهنگ کننده قوی باشد. به نظر من نیروی کار متخصص در سرزمین ما کم نیست. ولی این صنعتگر است که باید بتواند به آنها اعتماد کند.
جوانان بسیاری داریم که تحصیلات دانشگاهی دارند. از دیدگاه تئوری آموزش دیده اند، اما نتوانسته اند دانش خود را با تجربه عملی درآمیخته و مجرب شوند. من از بدو ورودم به صنعت تلاش کردم این فرصت را برای جوانان علاقه مند و آماده برای فعالیت همه جانبه، فراهم کنم. زیرا خود من هم روزی جوان بودم و اگر اعتمادی به من نمی شد، قطعا امکان بروز توانایی را هم به دست نمی آوردم.

من معتقدم، کارخانه نباید فقط بارانداز جرم باشد، باید فضایی باشد که فکر و اندیشه هم در آن وارد شده، به روی کار بیاید و زنده تر شود. جرم و کلا، به خودی خود ارزش ندارند. اما در صورت عجین شدن آن باویایی ذهن و علم، تجلی می یابند و ارزش آنها دوصد افزون می گردد. برخلاف تصور، سرمایه یک نهاد تولیدی، پول نیست. ماشین آلات هم حداکثر ۱۰ درصد سهم دارند. اما مهم ترین سرمایه، وجود گروهی از جوانان مشتاق است که با مدیریتی خوب، تعهد و همت والا، کارآفرینی را آغاز می کنند.

امروزه در اغلب صنایع داخلی به خصوص در صنایع غذایی ایران، رقابت سختی وجود دارد. نظر شما درباره این رقابت و تاثیر آن بر تولید داخلی چیست؟

بنده به وجود این رقابت اعتقاد دارم و آن را سرچشمه تمام پیروزی ها می دانم. اساسا وجود یک یا چند رقیب باعث خواهد شد نهاد صنعتی و تولیدی کار خود را بهتر انجام دهد. رقیب توانمند، معلم واقعی است، او راهنمای قوی است که انگیزه های زیادی را برای تولیدکننده به وجود می آورد.

با وجود رقیب است که ارکان تحقیق و توسعه تقویت می شود، کیفیت بالاتر می رود و در نهایت حقوق مصرف کننده رعایت می شود. در هر نوع فعالیت تولیدی و خدماتی، وجود رقابت یک عامل مهم کلیدی در پیشبرد و ارتقای سطح کیفی و کمی خدمات تلقی می شود. از این نظر، رقیب دیگر عنصر اخلال گر در بقاء سازمانی نیست. بلکه به عنوان یک نیروی محرک بسیار قدرتمند و راهنمای صادق، سبب می شود، ضمن خودیابی و بازیابی سایر رقبا، نحوه و کیفیت ارایه محصول و خدمات به صورت دائمی مورد بازبینی و مهندسی مجدد قرار گیرد.»

یکی دیگر از موارد مهم در تولید و باز هم به خصوص در منابع غذایی که با سلامتی مصرف کنندگان نسبت مستقیم دارد، بحث حقوق مصرف کننده است. نظر شما در این باره چیست؟

اگر قرار باشد تولیدی انجام گیرد و اگر قرار باشد عبادتی صورت پذیرد، پس چگونه می توان به رضایت مصرف کننده، تمایلی نداشت؟ اساس مفهوم تولید، مقدس است. از این رو که تولیدکننده به جای ورود به چرخه اقتصادی غیرمولد، با ایجاد گردش اقتصادی مولد و پویا، ضمن تامین بخشی از نیازهای جامعه، ارزش افزوده ای را برای کشور فراهم می آورد. ارمغانی که تمامی آحاد جامعه را دربر می گیرد.

پس به طور فطری، جامعه در برابر تولید، حقوقی دارد که صرفا این حقوق منوط به گروه مشتری نخواهد بود. هریک از صاحبان صنعت، در برابر جامعه مکلفند هم به مشتری مستقیم احترام بگذارند و او را در انتخابی آگاهانه و هوشمندانه یاری داده و هم اعتبار و ارزش جامعه را افزایش دهند. بدین لحاظ رعایت حقوق مصرف کننده ایمان می خواهد؛ ایمانی واقعی و نهادینه شده».


 

مهندس محمود خلیلی و مهندس محسن خلیلی / بنیانگذاران و مدیران گروه صنعتی بوتان

شاید واژه کارآفرینی در نظر ما به فرآیند پیچیده ای مرتبط باشد، اما در عمل کارآفرینی یعنی چشمانی باز برای دیدن فرصت هایی که دیگران نمی بینند. در زیر به یکی از افراد نوآور و کارآفرین اشاره می کنیم که نتیجه تلاش وی برای همه ما واضح و مشخص است.

مهندس محمود خلیلی بنیان گذار صنعت گاز مایع در ایران و بنیان گذار شرکت بوتان در سال ۱۲۸۴ شمسی در تهران متولد شد. وی پس از فراغت از تحصیل از مدرسه دارالمعلمین با درجه ممتاز به مدت دو سال در همان مدرسه به تدریس فیزیک و ریاضیات پرداخت.

مهندس خلیلی پس ازکار معلمی با ایجاد کارگاه تعمیر ماشین آلات در خیابان چراغ گاز تهران وارد عرصه صنعت شد. وی در سال ۱۳۱۷ به ریاست اداره برق تهران منصوب شد و در همین دوران اولین کارخانه برق دولتی را ایجاد و راه اندازی کرد. مهندس خلیلی در سال ۱۳۲۹ در سفری به استان خوزستان متوجه شد که یکی از فرآورده های پرارزش نفت، یعنی گاز مایع، بدون استفاده سوزانده می شود.

ملی شدن صنعت نفت در سال ۱۳۳۰ فرصت مناسبی پدید آورد که وی به آرزوی چند ساله خود جامه عمل بپوشاند. مهندس خلیلی در سال ۱۳۳۰ به اتفاق فرزندش مهندس محسن خلیلی که به تازگی از دانشکده فنی دانشگاه تهران فارغ التحصیل شده بود به آمریکا و اروپا سفر کرد و با تحولات صنعت گاز مایع آشنا شد و مقدمات تأسیس شرکت بوتان را فراهم آورد. مهندس محمود خلیلی در روز دوازدهم تیرماه ۱۳۵۳ در سن ۶۸ سالگی به سرای جاودانی شتافت.

محمود خلیلی یکی از کارآفرینان بود که پس از تجربه کار در دولت به بخش خصوصی آمد و شرکت حفاری را برای رساندن آب به مزارع و روستاها تاسیس و در آن سرمایه گذاری کرد.

خلیلی در سال ۱۳۲۴ اطلاع پیدا می کند که شرکت نفت ایران و انگلیس در نظر دارد برای مصارف سیمان خودش در یکی از نقاط تحت الحمایه خلیج فارس با سرمایه ساکنان آن کارخانه سیمان تاسیس کند. وی نامه ای به قوام السلطنه، نخست وزیر وقت می نویسد و یادآور می شود: «… تاسیس کارخانه سیمان در خوزستان از هر جهت به نفع صاحبان سرمایه و کارگران ایرانی است و لازمه انصاف و عدالت نیز این است که اگر قرار است شرکت نفت لوازمی از انگلستان یا هندوستان تهیه کند و تهیه آن در داخل مقدور باشد، به موسسه های ایرانی مراجعه کند…». این اتفاق نیفتاد و خلیلی همچنان دنبال یک کار نو بود. انتشار خبر بسیار مهم ملی شدن صنعت نفت در سال ۱۳۳۰ ایرانیان را در غرق جشن و شادی کرد و خلیلی نیز به این فکر افتاد که گاز را به خانه ها بیاورد.

او در همین سال به اتفاق فرزندش «محسن خلیلی» که به تازگی از دانشکده فنی دانشگاه تهران در رشته مهندسی الکترومکانیک فارغ التحصیل شده بود، به انگلستان رفتند تا درباره صنعت گاز مطالعه کرده و تجربه بیندوزند. مهندس مهدی بازرگان در کتاب «شصت سال خدمت و مقاومت» در این باره می نویسد: «یادم می آید خلیلی چقدر با مسوولان شرکت ملی نفت در زمان کنسرسیوم کلنجار رفت تا گردنشان بگذارد گازهایی را که هدر داده و می سوزانند، تصفیه کرده و بوتان و پروپان آن را در تانکرهای تحت فشار به ایشان بفروشند و گاز نفت در ایران توزیع شود.

سپس برای اینکه مصرف گاز آشپزخانه ها به صورت صنعت ملی درآید، به موازات ساختن انبار و تهیه وسایل و کامیون های توزیع گاز، اقدام به ایجاد کارخانه کپسول سازی و تولید اجاق فر و غیره کرد … اجاق و فرهایی که آشپزخانه های تهران و شهرستان ها را تسخیر کرد و عامل ایجاد ۶-۵ شرکت تولید و توزیع گاز شد…» محمود و محسن خلیلی پس از بازگشت از سفر در ۱۸/۵/۱۳۳۲ شرکت بوتان با مسوولیت محدود را در اداره ثبت شرکت ها به ثبت رساندند.

محمود خلیلی، اسفندیار یگانگی و محسن خلیلی موسسان این شرکت بودند. در ۴/۷/۱۳۳۲ خلیلی نامه ای به شرکت ملی نفت ایران نوشت و تقاضای دریافت اطلاعات از طرز تحویل گاز به شرکت بوتان و بهای هر تن گاز شد. اولین محموله گاز مایع به صورت آزمایشی در ۶/۷/۱۳۳۲ دریافت و در ۱۱/۷/۱۳۳۲ بنا به درخواست محمود خلیلی، تحویل محسن خلیلی شد.

در همان سال ها محلی برای شرکت در خیابان سعدی اجاره و نمایشگاهی در کنار آن دایر شد و کار رونق پیدا کرد. مدیران شرکت در ۲۳/۱۰/۱۳۳۳ نامه ای به آبتین، رییس اداره کل گمرک نوشته و خواستار کاهش تعرفه گمرکی لوازم گازسوز شدند. در سال دوم تاسیس شرکت بوتان، مردم به ویژه خانم ها با دیدن فرها و اجاق های گازسوز در خانه های دوستان و خویشان و آگاه شدن از مزیت های گاز برای خرید به بوتان مراجعه می کردند. خلیلی در ۲۶/۵/۱۳۳۸ طی نامه ای به شرکت ملی نفت ایران ۴خواسته از این شرکت را یادآور شده که انجام تبلیغات برای مصرف سوخت و آشنایی شهروندان یکی از آنها بود.

چند سال بعد بود که محسن خلیلی پیشنهاد وسایل ساخت و وسایل گازسوز را به پدرش داد. محسن خلیلی باور داشت که ساخت وسایل گازسوز باید هرچه زودتر در کشور آغاز شود. نخستین محصول این شرکت آبگرمکن ایستاده ۴۰گالنی با کنترل ترموستاتیک بود. در یک کارگاه کوچک که برای این کار در نظر گرفته شده بود و به مررو ساخت اجاق های رومیزی و پلوپزهای یک تا ۴شعله شروع شد و چندی بعد با همکاری مهندس محسن غفاری و استفاده از تکنیک های تازه لعاب کاری، تولیدات افزایش یافت.

در سال ۱۳۴۳ شرکت صنعتی بوتان سهامی خاص تاسیس شد. شرکت بوتان به سرعت رشد و توسعه پیدا می کرد، پس باید راه های مناسب تری می یافتند تا به صنعتی که شتاب پیدا می کرد، کمک شود. شرکت بوتان در سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۵ چون جاده ارتباطی آبادان به تهران بسیار بد بود، ناچار از طریق سرهم کردن وسایل باقی مانده از جنگ جهانی و تانک وارداتی از کشور آلمان موفق به ساخت نخستین تریلر به ظرفیت ۱۲تن شد. عباس چمران که در دانشکده فنی با محسن خلیلی دوست بود، در نصب تانک بر روی واگن و ایجاد ایستگاه تخلیه و بارگیری در خرمشهر و تپه سفید توفیق حاصل کردند.

در سال ۱۳۴۳، شرکت صنعتی بوتان به صورت شرکت مستقل از شرکت بوتان تاسیس شد. این شرکت پس از استقلال در سال ۱۳۴۷ ظرفیت تولید سیلندر را به ۱۰۰ عدد در روز رساند. در سال ۱۳۵۴ تولید مخزن دوکیلویی معروف به پیک نیک با ظرفیت روزانه ۲۰۰عدد از خط تولید سیلندر جدا شد و تولید هر دو محصول رشد پیدا کرد.

امروزه بوتان همچنان در زمره برترین برند ها ی ایرانی در زمینه آبگرمکن دیواری گازی، شوفاژ دیواری گازی ، کولر گازی و … است.

 

 


 

محمدکریم فضلی و دکتر مهدی فضلی / بنیانگذاران و مدیران گروه صنعتی گلرنگ (پاکشو)

شرکت تولیدی شیمیایی پاکشو در سال ۱۳۵۱ توسط حاج محمدکریم فضلی بنیان نهاده شد. محصولات اولیه شرکت پاکشو با عنوان برند گلرنگ و تحت عنوان محصولات شوینده و آرایشی بهداشتی گلرنگ ثبت شدند.

استاد حاج محمد کریم فضلی، بنیان‌گذار گروه صنعتی گلرنگ و کارآفرین برتر کشور، متولد هفتم اردیبهشت‌ماه ۱۳۱۱ هجری شمسی در شهر تویسرکان (استان همدان) هستند و نخستین فعالیت اقتصادی خود را در حین تحصیل، نزد پدرشان که از بازرگانان خوش‌نام و اهل فضل منطقه محسوب می‌شدند، آغاز نمودند.
ایشان در سن حدود ۲۰ سالگی ازدواج‌کرده و با پذیرفتن مسئولیت تشکیل خانواده، برای جستجوی شرایط مطلوب‌تر و شناخت بیشتر از وضعیت شهرهای مختلف هم‌جوار، به دیگر شهرستان‌های استان همدان سفر می‌کنند و در شرایط کاری مختلف تجربه‌های مؤثری به دست می‌آورند. در این راستا ایشان راهی تهران می‌شوند تا در محیط بزرگ پایتخت، تجربه‌های بیشتری به دست بیاورند. در ابتدای سکونت در تهران، مشکلات از هر سو ایشان را احاطه می‌کند، اما استاد با عزم جزم، مشکلات و موانع اصلی را ظرف ۳ سال برطرف می‌سازند.

استاد که می‌بینند کشورهای پیشرفته با تکیه بر تولید و صنعت پویا و فعال به توسعه و پیشرفت رسیده‌اند و ما علی‌رغم همه توانایی‌ها و ظرفیت‌های کم‌نظیرمان، به مصرف‌کننده محصولات بعضاً دست چندم آن‌ها تبدیل‌شده‌ایم، به فکر می‌افتند که تمامی سعی و تلاششان را صرف کنند تا در کشور خودشان یک کار تولیدی و صنعتی بزرگ را پایه‌ریزی نمایند و از این راه سهم خود را به میهن و هم‌میهنانشان ادا کنند.

پدر ایشان در دوره‌ای به کار صابون‌سازی اشتغال داشته و استاد نیز از همین بابت در نوجوانی تا حدودی با تولید مواد شوینده آشنا می‌شوند، بنابراین برای آغاز فعالیت تولیدی، به همین زمینه‌ یعنی صنعت شوینده گرایش پیدا می‌کنند. ایشان پس از جست‌وجوهای بسیار با افراد و شرکت‌هایی مرتبط می‌شوند که در این حوزه فعالیت دارند.

سپس خود کارگاه کوچکی دایر می‌کنند و در مرحله اول به ساخت مایع ظرف‌شویی می‌پردازند که این امر به شکل گسترده‌تر و منسجم‌تر در اوایل دهه ۴۰ صورت می‌پذیرد. مدتی بعد محصول سفیدکننده را هم اضافه می‌کنند و همین طور به ترتیب: پودر لباس‌شویی به نام “گلرنگ سوپر”، جرم‌گیر، شیشه‌شوی و همچنین نرم‌کننده البسه را نیز در سنوات بعد تولید می‌نمایند و مرتباً کار را توسعه می‌دهند. سپس با بازاریابی مناسب، محصولات خود را به طور گسترده و کلی به بسیاری از بیمارستا‌ن‌ها، هتل‌ها و سازمان‌ها عرضه می‌دارند. این روند ادامه دارد تا اوایل دهه ۵۰ که شرکت پاکشو را تأسیس می‌نمایند و همچنان با تلاش بسیار به توسعه فعالیت‌های تولیدی ادامه می‌دهند و هر ساله به تعداد کارگران و کارمندانشان افزوده‌شده و آرمان کارآفرینی ایشان قدم به قدم تحقق بیشتری می‌یابد. بعد از انقلاب در دوران دفاع مقدس و در سخت‌ترین شرایط، استاد فضلی علاوه بر تولید، کار صادرات را نیز پی گرفتند.

در آن زمان به دلیل شرایط ویژه دفاع مقدس، تعدیل نیرو برای اکثر شرکت‌ها امری اجتناب‌ناپذیر بود. ایشان جهت تأمین منابع ارزی شرکت، تداوم تولید و اشتغال پایدار کارکنان و خصوصاً جلوگیری از تعدیل نیرو، دست به کار صادرات زدند و توانستند ارز مورد نیاز را جهت تولید تأمین کنند و به این ترتیب هم از تعدیل نیروها جلوگیری کردند و هم به فعالیت‌های کارآفرینانه و اشتغال‌زایی مولد خود ادامه دادند.

در نهایت این کوشایی به گسترش و توسعه شرکت پاکشو و سپس به تأسیس «گروه صنعتی گلرنگ» منجر می‌شود که استاد فضلی ریاست هیئت‌مدیره این گروه صنعتی را به عهده‌دارند. در این دوره انواع شامپو، مایع دستشویی، خمیردندان، دستمال کاغذی و به عبارتی تقریباً بیشتر محصولات بهداشتی و شوینده با برندهای مختلفی چون گلرنگ، اوه، سافتلن و. . . در سطح گسترده و باکیفیت مطلوب به بازار کشور عرضه می‌شود تا امروز که «گروه صنعتی گلرنگ» یکی از مهم‌ترین گروه (هلدینگ)های تولیدی کشور است. این گروه که شرکت‌های مختلفی چون: پاکشو، گلپخش اول، گلرنگ پخش، پدیده شیمی نیلی، پدیده شیمی پایدار، گلبرگ بهاران، ماریناسان، پخش پدیده پایدار، آرین پخش پیشرو و. . . را شامل می‌شود به عنوان یکی از پویاترین گروه‌های اقتصادی برآمده از بخش خصوصی و بالیده از همت مردمی، اکنون به مثابه الگویی پیشرو و مثال زدنی، خون امید را در رگ‌های تولید و صنعت ملی جاری ساخته و کارآفرینی را به بهترین شکل خود متبلور می‌سازد.
استاد حاج محمد کریم فضلی و مجموعه‌ای که ایشان بنا نهادند، به دلیل یک عمر فعالیت کارآفرینانه جوایز و تقدیرنامه‌های بسیاری کسب کرده‌اند. از جمله در سال ۱۳۸۴ لوح برترین کارآفرین و کارفرمای نمونه کشور و در سال ۱۳۸۶ تندیس طلایی چهارمین جشنواره بین‌المللی اقتصاد سبز را دریافت می‌کنند.

انتخاب به عنوان کارآفرین نمونه از طرف وزارت صنایع، دریافت‌نشان طلای تحقیق و توسعه از سوی وزیر صنایع و معادن، دریافت لوح تقدیر صادرکننده نمونه کشور، و در عرصه مسئولیت‌های اجتماعی انعقاد تفاهم‌نامه حمایت گلرنگ از یونیسف به نفع کودکان ایرانی نیز از دیگر افتخارات ایشان است.

شرکت پاکشو از آن زمان تا کنون به طور مستمر رشد کرده است و امروزه با به کارگیری استعدادهای انسانی توانمند، دانش فنی روز، توسعه مداوم کسب‌و‌کارها و ارتقاء خطوط و امکانات تولید، شرکتی پیشتاز و نوآور در اقتصاد ایران محسوب می‌گردد و یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های صنعت شوینده ایران به شمار می‌رود.

این شرکت با مدیریت دکتر مهدی فضلی که پس از فارغ‌التحصیلی در سال ۱۳۷۰ به صورت تمام‌وقت به شرکت پیوست کار تولید را توسعه داد. درآن زمان محصولات پاکشو شامل مایع ظرفشویی، سفیدکننده، جرم‌گیر، شیشه‌شوی و همچنین نرم‌کننده البسه با برند گلرنگ بودند. در سال ۱۳۷۳ مهندسین و متخصصین زیر نظر دکتر فضلی کار پژوهش در مورد محصولات جدید را آغاز کردند و در سال ۱۳۷۴ اولین محصولات جدید شامل انواع شامپو و مایع دستشویی به سبد محصولات گلرنگ افزوده شد. در همین سال تبلیغات تلویزیونی نیز آغاز شد.

در سال ۱۳۷۸ با هدف بازاریابی، فروش و توزیع بخشی از محصولات شرکت پاکشو، شرکت گلپخش اول تأسیس گردید و در سال ۱۳۷۹ با توزیع محصولات شوینده با نام تجاری اَوِه رسماً شروع به فعالیت نمود. در همان سال شرکت گلرنگ‌پخش نیز به ثبت رسید تا بخش دیگری از محصولات شرکت پاکشو را که عمدتاً با برند گلرنگ تولید می‌شد، توزیع و پخش نماید. این دو شرکت در حال حاضر از قدرتمندترین شرکت‌های پخش کالا در ایران هستند که علاوه بر محصولات شرکت پاکشو، محصولات شرکت‌های بسیار دیگری را نیز در سراسر ایران توزیع می‌نمایند.

شرکت پدیده شیمی نیلی در سال ۱۳۷۹ با تولید مواد اولیه مرغوب به جمع تولیدکنندگان مواد اولیه صنایع شوینده پیوست. در سال ۱۳۸۴ پدیده شیمی پایدار تأسیس شد. در سال ۱۳۸۵ شرکت پاکشو مایع لباسشویی سفیدشوی را برای نخستین بار در ایران عرضه کرد. درست یک سال بعد یعنی در سال ۱۳۸۶ مجتمع تولیدی – شیمیایی پاکشو شامل ۵ کارخانه تولیدی با هدف تولید نهایی محصولات شوینده از جمله پودر شوینده و مواد اولیه مورد نیاز در شرکت پاکشو به بهره‌برداری رسید. در سال ۱۳۸۷ نیز پخش پدیده پایدار تأسیس شد؛ این شرکت توزیع محصولات شوینده شرکت پدیده شیمی پایدار را با نام تجاری «اکتیو» آغاز کرد. در همین سال شرکت پاکشو توانست پودر لباسشویی ماشینی و دستی گلرنگ و سافتلن را به بازار مصرف ارائه کند و در سال ۱۳۸۸ خط تولید مرغوب‌ترین SLES موجود در ایران در آن راه‌اندازی شد.

«گروه صنعتی گلرنگ» در سال ۱۳۸۲ به ریاست هیئت‌مدیره استاد حاج محمد کریم فضلی و انتخاب دکتر مهدی فضلی به سمت مدیرعاملی تأسیس شد. این گروه در سال ۱۳۸۶ اولین کارخانه غذایی خود را با نام دالین مهر بنیان نهاد؛ این کارخانه تولیدکننده انواع کیک با نام‌های تجاری رنکس و بینگو است. نظر به اهمیت دانش تخصصی و حفظ و ارتقا آن، گروه صنعتی گلرنگ در سال ۱۳۸۷ دانشگاه جامع علمی ـ کاربردی گلرنگ را با هدف ارتقای سطح مهارت شاغلان بخش‌های مختلف صنعت بنیان نهاد. در سال ۱۳۸۸ گروه صنعتی گلرنگ تصمیم به راه‌اندازی فروشگاه‌های زنجیره‌ای افق کوروش گرفت و از آن زمان تا کنون شعبه‌های مختلف این فروشگاه‌های زنجیره‌ای در چند نقطه از کشور افتتاح شده‌اند.

شرکت صنایع سلولزی ماریناسان نیز در سال ۱۳۸۷ به ثبت رسید و در سال ۱۳۸۸ تولید محصول دستمال کاغذی را آغاز کرد. این شرکت در حال حاضر علاوه بر انواع دستمال کاغذی تولید کننده دو نوع پوشک‌ کامل بچه با نام‌های تجاری مرسی و پامتی و گستره‌ای از محصولات سلولزی دیگر است؛ تولید و توزیع این محصولات از سال ۱۳۹۰ آغاز شده است. علاومه بر آن، آرین سلولز صنعت هم‌زمان با شرکت ماریناسان شروع به فعالیت کرده و هدف از تأسیس آن تأمین مواد اولیه کارخانه ماریناسان بوده است.

کارخانه شرکت گلبرگ بهاران در سال ۱۳۹۰ با هدف تولید انواع محصولات غذایی از قبیل روغن، کنسرو، رب گوجه فرنگی و تن ماهی افتتاح شد. همزمان با آن شرکت آرین پخش پیشرو برای توزیع محصولات این کارخانه و محصولات کارخانه دالین مهر راه‌اندازی گردید.

در سال ۱۳۹۰ شرکت‌ صنایع الکترونیک گلرنگ تأسیس شد؛ این شرکت جدیدترین خط تولید DVD روز جهان را دارا است و DVD محتواهای تولید شده از سوی مؤسسه فرهنگی گلرنگ را تولید می‌کند. این شرکت با راه‌اندازی خطوط پیشرفته تکثیر و چاپ، یکی از به روزترین شرکت‌های عرضه کننده خدمات تکثیر Blu-Ray، DVD5 و DVD9 در ناحیه غرب آسیاست و تنها تولیدکننده دیسک‌های Blu-Ray در خاورمیانه و غرب آسیا به شمار می‌رود. موسسه فرهنگی گلرنگ رسانه نیز طی سال‌های اخیر آثار ماندگاری را در عرصه شبکه نمایش خانگی تهیه و توزیع کرده است که فیلم‌های ورود آقایان ممنوع، سعادت آباد، ضد گلوله و… مجموعه‌های ساخت ایران و ویلای من از این دست هستند.

همچنین در همین سال، گروه صنعتی گلرنگ با تأسیس شرکت هلدینگ دارویی به حوزه مهم و بنیادی صنعت دارو وارد شد. هلدینگ دارویی گروه صنعتی گلرنگ در حال حاضر چند شرکت تخصصی را شامل می‌شود.
با اهتمام ویژه گروه صنعتی گلرنگ به امر صادرات و به منظور فراهم آوردن تسهیلات ورود به بازارهای جهانی، در سال ۱۳۹۱ اقدامات گوناگونی از سوی این گروه صنعتی صورت گرفت که مهم‌ترین آن راه‌اندازی شرکت توسعه افق پاینده بود تا از این طریق چشم‌اندازهای تازه‌تری در امر توسعه صادرات برای این گروه صنعتی ترسیم گردد.
شرکت صنعت غذایی کورش که تولیدکننده انواع روغن‌های خوراکی است، در سال ۱۳۹۲ به جمع شرکت‌های غذایی گروه پیوست.
شرکت ماسترفوده نیز در سال ۱۳۹۲ با هدف تولید آدامس با برندها، بسته‌بندی‌ها و طعم‌های مختلف برای بازار داخل و خارج کشور تاسیس شد و محصولات این شرکت با برندRenex از پنجم شهریور ماه ۱۳۹۳ روانه بازار شد.
در سال ۱۳۹۳ مجتمع فرهنگی تجاری کورش از سوی گروه صنعتی گلرنگ افتتاح شد. این مجتمع علاوه بر واحدهای تجاری، دارای بزرگ‌ترین پردیس سینمایی ایران است.
امروزه «گروه صنعتی گلرنگ» یکی از مهمترین گروه(هلدینگ)های تولیدی کشور است که شرکت‌های مختلفی را شامل می‌شود و به عنوان یکی از پویاترین گروه‌های اقتصادی که از تلاش بخش خصوصی و عرصه‌های مردم‌نهاد نشان دارد به حق نمادی از کارآفرینی و کوشایی محسوب می‌گردد.

در حال حاضر بیش از ۱۰ هزار نفر در این گروه صنعتی مشغول به‌ کارند و چشم‌انداز این گروه، حضور ۱۰۰ هزار نفر همکار در آینده‌ای نه چندان دور است.

گروه صنعتی گلرنگ بیش از ۵۰ شرکت متنوع را شامل می‌شود که برخی از آنها عبارتند از:

شرکت تولیدی و شیمیایی پاکشو، صنایع سلولزی ماریناسان، گلپخش اول، گلرنگ‌پخش، آرین پخش پیشرو، گلبرگ بهاران، پدیده شیمی پایدار، شرکت سرمایه‌گذاری دارویی گلرنگ، پدیده شیمی نیلی، صنایع الکترونیک گلرنگ، تیان گاز استیل، آنیتاسان، فروشگاه‌های زنجیره‌ای افق کورش، گلرنگ سازه، گلرنگ رسانه، آریان تجارت شرق، دالین مهر، پاکان پلاستکار، دنیا به‌پاک، ویوناسان، آرین صنعت سلولز، پدیده شیمی جم، سایبان امن آرین، فاران شیمی، آرین سیستم، سلامت پخش هستی، آرین شیمی پلاست.

این گروه صنعتی تلاش دارد باجذب افراد متخصص، نخبه، مستعد، انسان‌دوست، نتیجه‌گرا و دارای توان فکری و اجرایی بالا، بستر مناسبی را برای همکاری متخصصان داخل و خارج از کشور در شرکتی ایرانی با توان رقابت بین‌المللی فراهم آورد.

از مهمترین اهداف این خانواده صنعتی ورود به لیست ۵۰۰ شرکت برتر جهان با تکیه بر برندهای شناخته شده درسطح جهانی است. بخش دیگری از اهداف پیش روی گروه صنعتی گلرنگ که همیشه متعهد به آن بوده و هست ارائه محصولات و خدمات باکیفیت و در سطح بالای استانداردهای جهانی است به گونه ای که همگان این گروه را با رشد پایدار، رهبری بازار، برندهای قابل اعتماد و تعهد به ارزشهای اخلاقی و مسئولیت‌های اجتماعی می شناسند.

گروه صنعتی گلرنگ، به مناسبت‌های گوناگون موفق به دریافت انواع تقدیرنامه‌ها، گواهی‌نامه‌ها و جوایز در زمینه‌های مختلف شده است که در زیر به اجمال از بخشی از آنها یاد می‌شود :

دریافت لوح برترین کارآفرین و کارفرمای نمونه کشور توسط بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ، استاد حاج محمد کریم فضلی از وزارت صنایع و معادن کشور
دریافت تندیس و گواهی‌نامه رعایت حقوق مصرف‌کنندگان از سازمان حمایت از حقوق مصرف‌کنندگان و تولیدکنندگان
دریافت نشان طلای تحقیق و توسعه از سوی وزیر صنایع و معادن
دریافت لوح صادر کننده نمونه کشور در سال ۱۳۸۹ در چهاردهمین دوره تقدیر از صادرکنندگان نمونه
دریافت لوح تقدیر و تندیس افتخار از هفتمین همایش سراسری بهداشت و ایمنی کار
دریافت لوح تقدیر و تندیس نخستین همایش برند برتر ـ کیفیت برتر
دریافت گواهی‌نامه اهتمام به کیفیت از سوی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی در دومین دوره جایزه ملی کیفیت غذا، دارو و بهداشت ایران
دریافت لوح سپاس وزارت صنایع به عنوان حامی ربات سورنا در دومین جشنواره خلاقیت و نوآوری در عرصه صنعت و معدن

و …

این کوشایی خستگی‌ناپذیر در عرصه‌ی کارآفرینی و تولید ملی با اتکا به خداوند متعال و با هدف خدمت به هم‌میهنان همچنان استوار و پویا ادامه دارد.

تدریس خصوصی آیلتس

دیدگاه ها (۱۹)

  1. علی گفت:

    ایه قران است که اهمیت تلاش را گفته.من فقط به این رسیدم تلاش تلاش تلاش

  2. ساناز گفت:

    توروخدا فقط ی کارخونه بزنین شوشتر تواستان خوزستان خیلی جوون بیکار داریم سود خیلی خوبیم دار یکی ب دادمون برس

  3. محمد گفت:

    تا وقتی که تعریف از کار ، توی ذهنها فقط کار اداری و پشت میز نشینی باشه که دیگه خداش بیامرزه همین آشه و همین کاسه ! تو رو خدا بیایید تعریفتونو تغییر بدید تا فکر هم بتونه رها بشه و از زاویه دیگر کاوش کنه. آنوقت مبیبند اینقدر کار برای انجام دادن هست که باورتون نمیشد. تا دیر نشده بجنبید. از شما حرکت از خدا برکت از بنده حقیر هم دعا و آرزوی موفقیت همه جونای با غیرت ایرانی.

  4. جواد گفت:

    آقای پایداری پدر صنعت بستنی ایران درود به شرفش

  5. اکبر علیزاده گفت:

    سلام دم شما گرم که سعی در معرفی کارافرینها دارید دم اونه هم گرم که تلاش کردند

  6. محمد گفت:

    سلام من این مصاحبه ها در یه سایت دیگه ای خونده بودم….
    مال ۲/۳سال پیش است.

  7. سفیر گفت:

    به عنوان یک کارشناس با تجربه مالی در صنعت اعتقاد دارم تا زمانی که اقتصاد ایران دولتی است تا هزاران سال آینده نیز مشکل بیکاری – فقر – اختلاس و ……. برطرف نخواهد شد.

    • مریم گفت:

      سلام، بنده با شما مخالفم، متأسفانه به خاطر کلاه برداری ها خیلی هم نمی شه به خصوصی ها اعتماد کرد، دولت مردان هر وقت قصد کردند اقتصاد کشور رو خصوصی کنند قبل از اون باید یک سیستم قوی نظارت بر جلوگیری از کلاه برداری راه اندازی کنند و سپس اقدام به خصوصی سازی کنند.

  8. صبا گفت:

    دوستان به جای اینکه دنبال این بزرگواران بگردیم تا تقاضای کارمون رو بگیم یه خورده خودمون به فکر بیفتیم و برای دیگران کار آفرینی کنیم تا یه روز ما هم الگویی بشیم برای نسل بعدمون باور کنید اونا هم یه روزی از هیچ شروع کردن، کار سختی نیست یه کم اراده میخواد…

  9. shima گفت:

    سلام ،کاش میشد با این کار افرینا حرف زد،من دانشجوی کامپیتر هستم،تمام این سالها با وام از دانشگاه و کار کردن تونستم هزینه تحصیلمو بدم،الان که بعد ۴ سال زحمت دارم مدرک میگیرم ،هیچ شغلی ندارم،کارم توی ی شرکت بوده و کار دانشجویی در دانشگاه،ولی بعد این همه زحمت الان که دارم مدرکمو میگیرم هیچ شغلی نیس واسم

  10. الهه گفت:

    با عرض سلام و خسته نباشید
    من میخواستم ببینم چطور میشه با این کارآفرینان در تماس بود.من جویای کار هستم.
    با تشکر

  11. درس تمامی این افراد گفت:

    نکته ای که تو زندگی اکثر کارآفرین ها هست و آن هم کار و کار و کار بدون یک لحظه توقف و آن هم کار کردن برای خود نه دیگران

  12. سمیرا گفت:

    کارافرینی در شهرستان ها خیلی خوبه و باعث میشه مهاجرت به تهران کمتر بشه..
    اگر تو شهرستانای دیگه مثل تهران کار و رفاه باشه .هیشکی نمیادتو شهر شلوغ تهران

  13. مربی بهزیستی گفت:

    خدا به همه کار آفرین ها سلامتی و عمر طولانی بده.

  14. fatemeh ghesmati گفت:

    با عرض سلام و خسته نباشد
    امروز داشتم یه مروی داخل اینترنت می کردم که به این سایت خوردم و مطالب همه کارافرینان محترم رو خوندم . من چگونه می تونم با این کارافرین در تماس باشم چون جویای کار هستم و می خواهم کار کنم لطفا راهنمایی کنید ممنون

  15. بهنام گفت:

    ببخشید خانم دانشور میگن فوق لیسانسشونو گرفتن بعد چند تا جا کار کردن بعد ۱ سال انگلیس رفتن و در سن ۲۵ سالگی مدیر ارشد گروه شدن.آدم فوقشو بگیره سنش میشه ۲۶.من نمیدونم والا ایشون چطور این کارو کرده؟!!!!!!!!!!!!!

  16. مجید گفت:

    سلام
    یه سوال دارم که واقعا وجدانا جواب دهید ؟ شما این کارآفرین را پیدا کردید یا اینکه خودشون میان معرفی میکنن ؟ چون من حس می کنم خودشون مسئولین همین شرکت تخفیفان جهت تبلیغ خودشون اومدن به سایت شما پیام دادن. چون یک سایت دیگر همین برنامه بود ( در مورد همین شرکت تخفیفان دیدم ) و آنها همین را گفتن که خودشان…!

    • MODIR گفت:

      بحث ما معرفی هست و هزینه ای برای ان نه دریافت و نه طلب کرده ایم، صرف معرفی این دوستان برای اشنایی بیشتر شما

  17. محمد گفت:

    سلام
    ای کاش این عزیزان موفق حاج آقا فضلی کارخانه ای هم در استان همدان تاسیس میکردند که جوانان هماستانی خودشان همچون من مجبور نشوند از فرط بیکاری دیار وخانواده خود را رها کنند وبه تهران و جاهای دیگر مهاجرت کنند.

دیدگاه خود را به ما بگویید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.

کانال استخدام در تلگرام

› استخدام تهران

استخدام شهرستانها